ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

کلی خاطره

سلام

امروز نمیخوام از مشکلاتی که میبینم بگم و به اصطلاح غر بزنم.گرچه یه پست خیلی اعترا.ضی دارم که مینویسم به زودی. اما امروز میخوام از یه حس غریب بگم که امشب بهم دست داد. 

من متولد تابستونم عاشق گرما و متنفر از سرما. 

از روز های کوتاه متنفرم چون تا بفهمی چه خبره شب شده. بخصوص الان که اصفهانم دق میکنم وقتی غروب میشه. 

امروز عصر ساعت ۵:۳۰ تصمیم گرفتم برم بیرون با بچه های دایی. دخترش حدود ۱۳ سالشه و پسرش ۱۰ سال. نیم ساعت طول کشید تا قرتی خانم حاظر شد. البته برعکس خیلی از دختر های هم سن خودش اصلا آرایش نمیکنه ظاهرش هم خیلی ساده هست اما بسیار شیک . 

یک ساعت منتظر تاکسی بودم!! زنگ زدم میگه ۱۰ دقیقه ی دیگه ماشین میاد. ۲۰ دقیقه بعد زنگ زدم میگه گفتم که ۱۰ دقیقه دیگه! خلاصه ۳۵ دقیقه من رو معطل کرد و نیامد!! اخرش زنگ زدم بازم گفت ۱۰ دقیقه ی دیگه گفتم اقا شما ۳۵ دقیقه هست میگی ۱۰ دقیقه من که مسخره نیستم شما هم تنها آژانس این شهر نیستی. خلاصه زنگ زدم یه تاکسی دیگه و اون ۱۰ دقیقه ای اومد. 

کمی خرید داشتم تاکسی رو در اختیار گرفتم. از اون حراف ها بود. بعدم رو کرده به پسر داییم میگه پس با مامان دارین میرین جشنواره ( یه پاساژ هست ) من که نشنیده بودم وگرنه خدمتش میرسیدم!! من ۲۷ سالمه اما هرکی من رو میبینه باورش نمیشه چون خیلی کمتر میزنم. حالا این راننده ی عتیقه فکر کرده بود من مامان یه بچه ی ۱۰ ساله و ۱۳ ساله هستم!!!‌

اینم بگم که من اصلا آرایش غلیظ نمیکنم که سنم بره بالا. 

آخر برنامه ی امشب رو به یک شام ختم کردیم و البته قبلش من باز ۳ تا لاک دیگه خریدم رنگ جیغ =)))


وقتی برگشتم خونه کمی جلوی پنجره اتاق ایستادم. کوچه ی ما تقریبا تمام ساختمان ها ساخته شده اما جایی که اتاق مامانم دید داره نه همه خونه های قدیمی مونده علتش هم زیاد بودن وراث هست . ولی همین من رو برد به خاطرات خیلی دور

از خونه ای که یه مردی زندگی میکرد که توی خونه ی بقلی اسب نگه میداشت. زن دوم گرفته بود و یک شب چه دعوایی شد. هر طرف رو نگاه میکردم انگار باز بچه شده بودم ۱۰-۱۲ ساله و دارم بیرون رو نگاه میکنم. حس غریبی بود. 

همیشه دوست داشتم زود بزرگ بشم. بچگی نکردم واقعا. اما امشب دختری که داشت از پشت پنجره بیرون رو میدید یک بانوی ماه نبود. یک ماه کوچولو بود که داشت با کنجکاوی بیرون رو نگاه میکرد. میدونم اون لحظه من نبودم.



پی نوشت :

۱- یه داروخانه سر کوچه ی ما بود که همیشه ازش خرید میکردیم. پریشب خواب دیدم که رفتم سرش و میخواستم دارو بخرم. خیلی خوابم یادم نیست اما یادمه سر عمو جون بودم. امروز فهمیدم الان یک ساله فوت کرده!!! و من به طرز عجیبی خوابش رو دیده بودم. روحش شاد

۲- خواهری مریضه خیلی نگرانشم اما کاری هم نمیتونم بکنم.

۳- توی ادامه عکس لاک هام رو گذاشتم .

توضیحش :

 ۱- اولی از سمت چپ بالا که همونی هست که آرایشگاه زد. 

۲- دومی سمت راست بالا پریشب 

۳- سومی پایین سمت چپ دیشب

۴- پایین سمت راست امشب. 

از بین اینا از امشبی خیلی خوشم اومد. رنگ ها کمی با عکس متفاوت هستن. ولی رنگ امشب خیلی خوشگله. 

رنگ های جیغ رو میذارم بعد از ماه صفر میزنم. 

اون انگشت حلقه رو هم عمدا نگه داشتم که مثلا طرح دار باشه :)))

   

 اینم ناخن ها عجیبه من!!

!

نظرات 15 + ارسال نظر

امیدوارم حال خواهرت هرچه زودتر خوب بشه .
3 و 4 خیلی خوشگلن

مرسی.
اره بخصوص ۴ رو که خیلی دوست دارم

سحر دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 23:42 http://inequity.persianblog.ir/

من با اینکه توی اوجه سرما به دنیا اومدم(بهمن ماه) ولی زمستون رو دوست ندارم ولی عاشقه برفم ها ولی تحمله سرما رو ندارم از تابستونم خوش نمیاد چون تحمل گرما رو ندارم پاییز بدم میاد چون دلگیره فقط بهار رو دوست دارمتو عشقه لاکه ها من چون نماز میخونم نمیتونم بزنم ولی وقتی پر پری میشم میزنم ولی کاش میشد با لاک نماز خوند چون منم خیلی لاک دوست دارم

خوب توی اون روز ها هر ۲۴ ساعت یه لاک بزن!!

خاتون دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 23:11

سلام.چطوری؟
راستش درگیری کار امتحان نیست همش.الان تو مود پست شاد نیستم.نمی خام هم خواننده ها روناراحت کنم.سعی می کنم بزودی پست بذارم.
خواهری چی شده؟ایشالا زود خوب بشه .
ایشالا خوش بگذره اصفهان.


سلام دوستم.
خواهری هم بهتره.
مرسی جای تو خالیه

baran دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 20:26 http://fm2love1369.blogfa.com

سلام عزیزم خوبی؟؟؟زدی تو کاره لاک خری هه هه مبارکه قشنگه جیغا رو بذار من اونا رو دوس میدارم خوووووو...
راس میگی دختر 13 ساله که دیگه مثلا بزرگ شده بندر که بودیم رفته بودیم لبنیاتی یه دخیه اومد باور کن 10 سالشم نبود آنچنان آرایشی کرده بود که منکه آرایشگرم اینطوری بلد نیستم آرایش کنم والاااااااا...
الان این ناخنای کاشتته آیا؟؟؟
حلقه ظریفتو دوس میدارم

هاها اره
باشه حتما. بذار این چند شب عزا بگذره لاک هام رو میزنم خیلی اونا جیغه =))))
اره بابا این بچه های امروزی خیلی عجیب غریبا.
آره. ناخن های کاشته دوستشون دارم
مرسی عزیزم. آره منم این حلقه رو خیلی دوست دارم

الهامÙ‡Ø دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 19:21 http://mehrparvar.blogfa.com

سلام
به یاد تصنیف زیبای دلم میخواد به اصفهان برگردم افتادم با این پستهای اصفهانی
خوش باشی

سلام
مرسی جای شما خالی

زویا دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 17:54 http://zehnemanedige.persianblog.ir

چه ناخن های خوشگلی :))
ایشالله خواهری هم زودی خوب بشه
حلقه ات هم خیلی ناز و خوشگله

مرسی

سمانه دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 15:55 http://weroniika.blogfa.com/

سلام
خوبی
شما خیلی به من لطف داری
هر روز وبت می خونم اما واقعا وقت نداشتم نظری بزارم به بزرگواری خودت ببخش
ضمنا سالگرد پدر بزرگ خوبت هم بهت تسلیت می گم
من هم کاملا درکت می کنم از دست دادن عزیزایی مثل پدربزرگها و مادربزگها خیلی سخته
من و خواهرشوهر کوچیکه 5 سال با هم اختلاف داریم
قبل از ازدواجم که با هم رفته بودیم آزمون تو شهریشون بدن ی نفر فکر کره بود من بچه خواهرشوهرمم (کارد می زدی خون خواهر شوهرجان در نمی اومد)
راجع بع لاکها هم به نظرم سمت راست پایینی واقعا زیباست

سلام
مرسی سمانه جان منم خوبم.
اختیار داری خانم من میدونم که شما همش درگیر و گرفتار هستید. مرسی برای تسلیت.
=)))))) وای عالی بود.
اره منم اون رو از همه بیشتر دوست داشتم خیلی نازه .
مرسی که سر میزنی عزیزم

خواهرشوهر دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 12:13 http://harfayekhaharshohari.blogfa.com

ماه جان واقعا ما مثل هم هستیم
منم دیگه زمستون که میشه کلافه ام
اصلا فصى سرما رو دوست ندارم
خاطرات بچگى خیلى خوبه، دلم میڋخواد برگردم به اون روزا
لاکهاتم قشنگن، مبارک باشه
امشبیه خیلى خوشرنگه
ایشالا خواهرى هم زودتر خوب بشه

مرسی. اره این جدیده رو از همه بیشتر دوستش داشتم.
فکر کنم به جای یک شب دو شب نگهش دارم =)))

marzi دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 11:10 http://rozegaremarzi.blogfa.com

من دوران بچگی رو بیشتر از حالا دوست دارم چون فقط تو دنیای خودم بودم. راستش همین حالا هم دلم میخواد بچه باشم.بچه مدرسه ای.
لاکهات خوشگلن. ایشاالله همیشه همین طور روزات بخوبی و خوشی بگذره.خواهرت هم زود خوب بشه.

مرسی عزیزممممم

باران پاییزی دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 10:36 http://baranpaiezi.blogsky.com

1- خدا رحمت کنه عموت رو بانو
2- لاک هات هم خوشگاه. عاشق اون گل رو ناخنت شدم. ببین کاشت ناخن درد نداره. آخه من با هر چیزی که درد داشته باشه مشکل دارم
3- از راننده فضول بدم میاد. معمولن از آژانسی که اشتراکش رو داریم وقتی تماس میگیریم اینقده مودب هستن آدم دلش میخاد بیشتر از اونی که حقشونه بهشون کرایه بده.
سرمای استخان سوز و شبهای کوتاه اصفهان چه طوره بانو؟؟؟؟؟

1- مرسی البته عموی من نبودند یعنی هیچ نسبتی نداشتیم فقط به همه میگفت عمو جون
۲- اره منم دوستش دارم برای همین پاکش نکردم. ولی نه درد نداره فقط حوصله میخواد. باید دو ساعت بشینی تا ناخن بکاره. یکمی موقع سوهان کشیدن شاید چون سوهانش زبر هست به پوستت بخوره درد بیاد ولی در کل نه.
۳- اخ گفتی
شبهای کوتاه؟ وای شب هاش اینقدر بلنده که نگو. دارم دق میکنم شوهر جان هم که نیست بدتره. سرماش هم که دیگه نگو. حتی حال ندارم از خونه برم بیرون =))) فقط نشستم اینجا تو خونه.

خانم اردیبهشتی دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 10:15 http://mayfamily.blogsky.com

سلام
داشتم فکر می کردم وقتی ما 13 ساله مون بود کسی جرات نداشت درباره آرایش دختر مجرد صحبت کنه ولی الان این قدر زیاد و عادی شده که میگیم برخلاف دخترهای همسن خودش آرایش نمیکنه! یعنی تازه دختر 13 ساله ای که آرایش نمی کنه برخلاف دخترهای همسن خودشه!

والا خانم اردیبهشتی جون دیدید که دخترا الان چه شکلی شدن :))
چنان آرایش میکنن که اصلا سنشون معلوم نمیشه!
مادر شوهر من معلم دوم دبستانه. میگه این بچه های ۸ ساله برای تولدشون میرن آرایشگاه!!!
بعد چیزایی من دیدم توی خیابون دختره از من بیشتر ارایش میکنه هنوز ۱۸ سالش نیست =)))

دریا دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 09:53 http://ruzgareman.persianblog.ir/

یاد باد آن روزگاران یاد باد... همیشه تداعی شدن خاطرات برام یه حس فوق العاده داشته اما هیچ وقت دوست ندارم برگردم عقب دیگه راستش حوصله ندارم دوباره از اول
خواهری چرا مریضه ؟

نه منم دوست ندارم برگردم عقب به نظرم حتی با همین تجربه ی امروز هم برگردیم عقب بده.
نمیدونم طفلک گلوش حسابی عفونت کرده لوزه هاش متورم شده. تب شدید داره. کسی هم نیست مراقبش باشه :( تنهاست

آرزو دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 09:50 http://omidandarezo.mihanblog.com/

چه خوشگلن
مبارک باشه

توی ایران ما عجیب نیست که یه خانم 27ساله، مادر یه بچه 10ساله باشه
خودت رو ناراحت نکن

اخه دو تا بودن یکیشون ۱۳ سالشه!! بعد خوب هیکیل من خیلی باربیه!!
یعنی دوتا اونم با این هیکل یعنی دیگه خیلی لجم گرفت.
مرسی عزیزم چشمات قشنگ میبینه

دومانلی آدا دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 09:42 http://dumanliada.blogfa.com

وقتی بوی دوران بچگی آدمو مست میکنه لذت بخش ترین حالیه که هر کسی ممکنه دچارش بشه...
منم هروقت همدان میرم اینجوری میشم...
رنگای خوکشلین.. منتظر لاکای جیغت هستیییییییم
راستی چه حلقه ی ظریف و دوست داشتنی ای داری پسندیدیم

مرسی عزیزم. حلقه ی اصلیم اونی هست که توی عکس با ناخن های فرنچ دارن. این یکی رو همین طوری می اندازم چون خیلی دوستش دارم

صنم دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 09:04 http://daftaresanam.persianblog.ir/

سلام. من زیاد خاطره ندارم! انگار ذهنم خودفراموشی داره!!
یه وقتا که یکی بی هوا بهم میگه حاج خانم!!! خونش حلال میشه برام
من تو لاک هییییییچ تجربه ای ندارم! خنده داره هاااا
یه لحظه فکر کردم اون ظریفه حلقه ت هس دوتا حلقه ظریفه؟
خیلی نازه!

منم به تازگی لاک میخرم. یعنی همین چند روزه که همش نوشتم.
اون دو تا حلقه هست اره اما حلقه ی ازدواجم نیست.
مرسییی. اره خیلی دوستشون دارم ولی مامانم و بقیه میگن زیادی ظریفه خوب من این طوری دوست دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد