ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

زنگ تفریح

سلام

فقط سه ماه شیر مادر خوردم تازه من شانسم بیشتر بود چون گل بانو ( خواهرم) که کلا ۴۰ روز هم نخورد. بقیه رو به همت شیر خشک کپنی زمان جنگ سر کردم و بزرگ شدم. 

حدود دو سال نیمه بودم که مامی جان تصمیم میگیره من رو از شیشه بگیره و توی لیوان های در دار بهم شیر بده تا عادت کنم. 

به هر دری میزنه که من شیشه رو بیخیال بشم نمیشده

مرحوم عموی پدر که بهشون میگفتیم عمو حاج آقا پیشنهاد تلخک میدن و خودشون هم میخرن و میان میدن به مامی جان.

مامی جان هم تلخک رو میزنه به سر شیشه و میده به من. 

به محض اینکه سر شیشه با لب من تماس پیدا میکنه تلخی سر شیشه دل من رو میزنه رو میکنم به مامی جان و میگم:

- مامی شیشه میکوبی (میکروبی) شده

و بدو بدو میرم سمت آشپزخانه صندلی رو میکشم دم سینک ظرفشویی و سر شیشه رو با دقت میشوم بعد از چند دقیقه که زیر شیر آب گرفته بودم باز امتحان میکنم و رو به مامانم میگم 

- میکوبش رفت خوب شد. و شروع میکنم به شیر خوردن 

قیافه ی مامانم در اون لحظه : 

پی نوشت:

۱-بعد از اینکه ماشین توسط اون همسایه فضول خط افتاد خیلی عصبانی شدم. هنوزم منتظر یک فرصتم که خدمتش برسم باز اما...

دیروز که از بیرون اومدم دیدم ماشینش توی پارکینگ هست هیچ کسی هم توی ساختمان یا حیاط نبود. کسی هم میخواست بیاد پایین من صدای پا میشنیدم پس میتونستم با خیال راحت تلافی تمام خط هایی که این همه سال به ماشین ما کشیده بود رو سرش در بیارم اما با خودم فکر کردم که خوب حالا خط بکشی که چی؟ تازه خودت و شخصیتت رو در حد و اندازه ی اون میاری پایین. دیدم اگر اون اینکار رو میکنه بخاطر بیماری و عقده های درونیش هست من که عقده ای ندارم فقط خشم بی پایان دارم که اونم تلاش دارم حلش کنم. 

۲- فکر کنم امام رضا واقعا طلبیده قراره هفته ی آخر چند رو قبل از رفتن ۲۴ ساعت برم مشهد دعا کنید که واقعا طلبیده شده باشیم. خیلی دلم میخواد برم. خیلی با امام رضا حرف دارم. آخرین باری که رفتم سالی بود که آمریکا به عراق حمله کرد یعنی ما مشهد بودیم وقتی حمله کرد. خیلی سفر خوبی بود. ولی ۱۰ سال ازش میگذره. 

۳- بچه ها من همچنان درگیر این قالب هستم. قالب های ساخته شده هیچ کدی رو قبول نمیکنن. 

کسی بلده به من بگه من چطوری یک هدر بسازم؟ یعنی خود عکس رو دارم آماده فقط چطور با چه فرمتی بتونم آپلود کنم. و چه سایزی.  هرکاری کردم خیلی عجیب غریب میشه. عکس رو کامل نشون نمیده :(

دوستتون دارم و مرسی که هستید. 

نظرات 10 + ارسال نظر
الهام شنبه 12 بهمن 1392 ساعت 21:39 http://mehrparvar.blogfa.com

سلام
من و خواهرم هم همینطور بودیم و نمیدونم چرا دوست نداشتیم!
من موقع ترک شیشه باایجاد فرصت مامان و بابادادمش با گربه که ببره واسه بچه اش....

=)))) پس گولت زدن :))

خواهرشوهر شنبه 12 بهمن 1392 ساعت 18:49 http://harfayekhaharshohari.blogfa.com

ایشالا که برى عزیزم
چقد زبل بودى ماه جان
از تصور کردنش هم خندم میگیره

ما اینیم دیگه

خانم اردیبهشتی شنبه 12 بهمن 1392 ساعت 16:48

سلام
خیلی باحال نقشه های بزرگترها را خنثی کردی!

من برای هدر به آقای علیرضا گفتم ولی اگه میگی عکسش آماده است می خواهی من کدی که توی قالب گذاشتم را برات بدهم؟! شاید بتونی ازش متوجه بشی که چه کار باید بکنی!
راستی اگه رفتی مشهد التماس دعا

سلام
آره دیگه کلا من در نقش بر آب کردن این نقشه های بزرگتر ها حسابی خبره بودم :))
حتما محتاجیم به دعا

بانوی خانه شنبه 12 بهمن 1392 ساعت 16:07 http://1zojeashegh.blogfa.com

عزیزم اینشالله به سلامتی و بری برگردی و مارو هم دعا کنی. حتما طلبیدنت. خداروشکر میری از اینجا و یه جای بهتر زندگی میکنی. با تمام علاقه ای که دارم به ایران ولی لجم میگیره این دوبی چه جوری داره پیشرفت میکنه ولی ما .... .

برای تو شنبه 12 بهمن 1392 ساعت 16:07 http://www.dearlover.blogfa.com

سلام واقعا دنیایی بچگی چقدر باحاله حتی یاداوری و تعریفش کلی از دست کارت خندم گرفت خودمونیم دختر زرنگ و باهوشی بودی حالا چطوری ترک عادت کردی


نمیدونم از مامانم پرسیدم یادش نمیاد

صنم شنبه 12 بهمن 1392 ساعت 14:26 http://daftaresanam.persianblog.ir/

سلام چرا اینجوری شده وبلاگت؟ کلیییییییی باید بیای پایین تا پستها رو ببینی
خیلی از بچه ها هرجور شده عادت پستونک و شیشه رو حفظ میکنن خیلی بامزه هم میشن موقع مکیدنشون
من لذت میبرم از تماشا اینجور وقتا

سلام نمیدونم :(
قالبم رو برداشتم دیگه. خیلی اذیت میکنه.
آره خیلی کلا بچه ها بامزه میشن موقع شیشه خوردن

الین شنبه 12 بهمن 1392 ساعت 14:19 http://zani2del.persianblog.ir

انشاالله بتونی بری. برام دعا کن و نایب الزیاره باش

انشاالله
حتما عزیزمممم

زویا شنبه 12 بهمن 1392 ساعت 10:26 http://zehnemanedige.persianblog.ir

ای شیطون :)) بچه هم که بودی حسابی شیطون و باهوش بودیا. نمیشده سرتو گول مالید
خیلی خوشم اومد از داستانت :))
کار خوبی کردی در مورد ماشینه
ایشالله بری مشهد و حسابی خوش بگذره. اونجا رفتی لطفا به یاد منم باش :)

:)) آره نمیشد.
انشاالله رفتم حتما نایب الزیاره میشم برای شما هم عزیزم

دلارام مهربون شنبه 12 بهمن 1392 ساعت 01:02

وای ده ساله مشهد نرفتی؟
الان که گفتی منم هوس کردم برم

آره خوب. ۳ سال که کلا ایران نبودم و هر موقع هم برای سفر میامدم این قدر سریع میگذشت و وقت کم بود که نمیشد

دلارام مهربون شنبه 12 بهمن 1392 ساعت 00:59

چرا می خوای دیگه تا چند سال نیای؟
اینم جواب کامنتت: حقشه
من که نگفتم ساعت 6 میام... می خواست منتظر نباشه....طبق قرار خودش باید چند ساعت قبلش اطلاع میدادم و دادم
الان پستت رو هم می خونم... ببینم چی شده

خوب وقتی سر کار جدی باشم که نمیتونم ول کنم بیام. مرخصی ها محدود میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد