ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

یک هفته ی دیوانه کننده!!!!

سلام به همه 

کلا از تک تکتون شرمنده هستم . این چند روز اینقدر تند گذشت که خودم هم نفهمیدم. 

هنوز کامل جا نیوفتادم و این بخاطر غیبت ۵ ماه ای بود که داشتم. 

جمعه از صبح رفتم بیرون آخرش هم کارهایی که میخواستم همه انجام نشد. 

شنبه هم همین وضع بود. 

دیروز ۶ سال سرکار بودم از ساعت ۹ صبح تا ۳ بعد از ظهر و از اون طرف ۳:۳۵ کلاس هام شروع میشد تا ساعت ۱۰ شب. وقتی رفتم سر کار دیدم کلا تعطیله!! بسته بودن برای تعمیرات و رییس من یادش رفته بود به ما بگه! دوباره مجبور شدم برگردم خونه .

اینروزا زندگیم به جز بدو بدو و درس خوندن چیزی نبوده. یه پست میخواستم بنویسم خیلی وقته که حتی دیگه تاریخ  گذشته شده. 

از جمعه رفتم دنبال خونه . اجاره تموم میشه این ماه و یک ماه از صاحب خونه وقت گرفتم برای جا پیدا کردن. فعلا یه جایی رو دیدم منتها مستاجر قبلی هنوز هستش باید بره تا من برم خونه رو ببینم اگر پسندیدم قرار داد رو امضا میکنم. 

جای همه خالی شام قرمه سبزی درست کردم و منتظرم که خواهرم بیاد 

هفته ی اول!

سلام. 

خوب سه شنبه که کالج شروع شد آخرین باری بود که فرصت کردم براتون بنویسم.

اون روز من تا ساعت 3 سر کار بودم. 3:30 تا 5 کلاس تاریخ و 7:30 تا 10 شب کلاس ریاضی داشتم. سر کلاس ها من عادت دارم ردیف اول بشینم چون اگر حتی یک ردیف عقب بشینم حواسم پرت میشه حالا یا به گوشی یا میرم توی عالم هپروت.

خلاصه فکر کنید ردیف اول جلوی استاد. اونم داشت درس میداد منم سرم همش می افتاد!! بچه ها شاید 5-6 بار سر کلاس خوابم برد ضمن اینکه سر استراحت 10 دقیقه ای توی راهرو هم خوابیدم =)) خلاصه تابلو شدم. 

ولی وقتی رسیدم خونه انگار نه انگار که خوابم میامد. 

دیروز هم  وقتی رسیدم خونه 4:30 بود اما دیگه نتونستم حتی غذا بخورم از 6 خوابم برد روی مبل تا صبح که گوشیم زنگ زد. 

حدود 24 ساعت هیچی نخوردم و اینقدر خوابم میامد که اصلا برام مهم نبود. ولی دیگه امیدوارم خوابم تنظیم بشه کمی. 

اهان راستی همون روز بهم خبر دادن که بهم 200 دلار کمک هزینه ی خرید کتاب تعلق میگیره و منم فعلا 154$ رو خرج یک کتاب کردم. 2 تا کتاب دیگه مونده که اونم به زودی درستش میکنم. 

یک توضیحی بدم در مورد این کمک هزینه:

اینجا برای اینکه کسی بهونه ی درس نخوندن نداشته باشه خیلی راه جلوی پاش میذارن. 

میگن وقتی شما تمام وقت کالج هستید ما به شما کمک هزینه ی تحصیلی و مالی میدیم. این کمک هزینه توی کالج کمتر از دانشگاه هست. حتی برای ماهایی که ساکن کالیفرنیا هستیم شامل یک برنامه ای میشیم که حتی هزینه ای برای واحد ها نمیدیم. ترمی هم حدود 3500 ازشون پول میگیرم.  البته اگر پول رو بگیری و واحد هات رو بندازی و نری کالج ازت میگیرن. 

یک سری برنامه ی های جنبی هم هست توی کالج که اگر عضوش باشی بهتره عضو شدن توی این برنامه ها بهت اجازه میده موقع ارسال پزیرش برای دانشگاه برای بار اول پولی ندی ( هر درخواست یک هزینه ای داره که تا پرداخت نکنی اصلا پرونده رو نگاه نمیکنن) و حق تقدم برای اسم نویسی توی کلاس ها و البته مشاور تحصیلی هم میدن. بیشتر برای درست انتخاب کردن واحد ها و راحت تر شدن ترنسفر به دانشگاه. و این برنامه ی خاص وقتی ما در ترم 3 مشاوره بگیریم (اول ترم وسط و اخر ترم) برای ترم بعدی بهمون کمک هزینه ی خرید کتاب میده و البته خودشون هم گاهی کتاب دارند که قرض بدن به بچه ها. 

منتظرم هوا کمی آفتابی باشه تا براتون از کالج عکس بگیرم و بذارم 



بدون عنوان

سلام.

امروز روز اول مدرسه هست!! برگشتن به کالج بعد از یک ترم مرخصی حس خاصی داره. اونقدر هم تغییرات انجام دادن که حد نداره.

امروز فهمیدم که فعلا کمک هزینه ی خرید کتاب بهم تعلق نمیگیره و فعلا باید چند روز منتظر باشم تا جواب نامه ام رو بگیرم . اینجا یک برنامه هست که در هر ترم باید 3 بار در فواصل تعیین شده با مشاور تحصیلی صحبت کنی و در آخر برای تشویق به اینکار بهت پولی حدود 200 تا 300 دلار میدن که میتونی برای خرید کتاب ازش استفاده کنی. اون پول به صورت یک کوپن داده میشه که فقط باهاش میشه از کتاب فروشی خود کالج کتاب خرید. 

خودش خیلی مهمه و کمک هست چون کتاب اینجا خیلی گرونه. من معمولا کتاب هام رو یا قرض میگیرم یا انلاین میخرم که معمولا دست دوم هست. اما جدیدا این استاد ها برای اینکه پول بگیرن کتاب ها رو شخصی کردن. و هر کتاب یک کد شخصی داره که باید از اون کد استفاده کنی. خلاصه خیلی مسخره هست!!

کتاب هاشونم که مشاالله اینقدر گرونه که حد نداره. فعلا یکی از این کتاب ها باید براش 142$ پول بدم که فعلا صبر میکنم تا یکی دوروز دیگه که خبر اون نامه بیاد. 

خوابم حسابی به هم خورده و به اصطلاح جت لگ (jet Lag) هستم. الان که سرکارم فقط دارم خمیازه میکشم :)))

دیروز همش مقاومت کردم و ظهر نخوابیدم. شب ساعت 8:30 روی مبل خوابم برد و از درد چشمم که به رویه مبل حساسیت داده بود بیدار شدم. ولی مثل خرس تا 5 صبح خوابیدم :))

امروز تا ساعت 10 شب کلاسم. اونم ریاضی باید ببینم زنده میمونم یا نه :)) 

فردا خبرش رو بهتون میدم.

امضا:

یک بانوی خوابالو


پی نوشت: نبود من برای 5 ماه توی کالج خیلی مشخص بوده ولی باورم نمیشد اینقدر. هرکسی از در وارد میشه میگه کجا بودی ندیدمت. همکارهام هم خیلی خوشحال شدند. خلاصه از اینکه اینهمه محبوبم کلی حال کردم


بازگشت به زندگی شلوغ!

سلام 

دیروز حدود ساعت ۱ بعد از ظهر به وقت اینجا رسیدم و اولین چیزی که خواهری بهم وعده داد این بود که وقت نکرده خونه رو تمیز کنه. 

البته با چیزی که مواجه شدم خیلی بیشتر از چیزی بود که انتظارش رو داشتم. تقریبا  حتی نتونستم چمدونم رو بیارم توی خونه =))

فعلا تمام وقتم رو گذاشتم (برای زمان بیداری) که خونه رو تمیز کنم ولی همش خوابم! 

از سه شنبه مدرسه و کار شروع میشه. البته کارم چون همش با کامپیوتر هست خیلی بیشتر میتونم بیام اینجا. فعلا تا سه شنبه درگیر کارهای خونه و کارهای کلاسی هستم که هنوز شروع نشده ولی کلی براش باید کار انجام بدم.

کلی دلم تنگ شده برای همتون


صدای زنگ ساربان می آید رفتن نزدیک است

سلام

ببخشید من که این مدت یا نمیام یا به شما کمتر سر میزنم یا کمتر آپدیت میکنم واقعا نمیرسم. 

این چند روز به صورت کاملا MP3 توی این ترافیک تهران شرق به غرب و شمال به جنوب رفتم که به کارهام برسم. 

امروز فهمیدم نمیتونم اون پازلی که درست کنم رو ببرم :( توی چمدون جا نمیشه 

روزی که داشتم میومدم با اینکه فقط وسایل خودم بود اما ۴۶ کیلو فیکس بار داشتم ( دو تا ۲۳) همیشه روی ۱۷ بسته میشد. 

خوب حدود ۱۵ کیلو فقط کتاب هام بود که برام ترم برداشته بودم و یک کتاب حدود ۱۰۰۰ صفحه ای هم سفارش یکی بود آورده بودم که خیلی سنگین شده بود بارم. 

امروز دیدم کل لباس هام رو گذاشتم توی یک چمدون و بازم به ۱۵ نرسید کلی خوشحال شدم :))

چون کتاب ها رو توی این مدت هرچی امتحان دادم فرستادم که بره و اینجا نباشه.

خلاصه اگر بدی خوبی دیدین از من حلال کنید 

ممکنه تا هفته ی آینده نتونم به هیچ عنوان بیام ( اوایل هفته ی دیگه شنبه یک شنبه باز میام خوشحال نشید بگید آخیش رفت راحت شدیم :)) )

ولی نظرات رو با گوشی میتونم فقط بخونم.

فعلا استرس دارم چیزی جا نذارم

همیشه موندم محدود بود و میدونستم چی دارم این دفعه کلی هم اضافه شده دیگه هیچی از وسائلم خبر ندارم :))

فردا تا ظهر میخوام دیگه تمام چمدون بسته بشه فقط کیف لوازم آرایش بمونه 


امضا:

یک بانوی ماه مسافر 


پی نوشت :

1-پرنیان جان من اصلا نمیتونم وبلاگ شما بیام. با موبایل میام میخونم اما نمیتونم نظر بدم با لپ تاپ اصلا وبلاگت باز نمیشه. ببخشید

2- داشت یادم میرفت از بس ذهنم درگیره.. دیروز توی تمام شلوغی هایی که داشتم یک ساعت رو بیخیال تمام زندگی و رفتن شدم و دل رو سپردم به دست کمی لحظات خوش با یک دوست بی نظیر و یک ناهار استثنایی. چقدر بودن کنار دوست و همین چند کلام حرف به انسان میتونه آرامش بده. یک سورپرایز فوق العاده هم برای من داشت که ... بماند...