ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

باز هم آلودگی هوا و من!!

سلام. 

دیشب که به خیر گذشت ظاهرا عمه جان به مامی جان من فرموده بودند که پدر جان از این مساله مطلع نشوند که ما موضوع رو بین خودمون حل کنیم. 

با این حال من از موضوع خودم کوتاه نیومدم و نمیام چون حق دارم. شوهر جان وقتی شنید که من چه کردم اول بهم گفت نباید خودم رو قاطی میکردم اما بعدش هم گفت این قدر خوشحال شده که نگو. خیلی از اینکه به حمایت از اون در اومد ذوق زده شده بود و خیلی احساس غرور میکرد. 

آخر شب بعد از شام من رو برد بیرون ولی از اینجا دیگه خنده ی ما دوامی نداشت چرا که تازه ۳۰ دقیقه نشده بود که از خونه اومده بودیم بیرون که من حالم توی ماشین بد شد. 

اون قدر بد که کارم به اورژانس کشید. و تا امروز هم بستری بودم!!

بخاطر آلودگی هوا اول نفسم کم شد اسپری زدم و به شوهرم گفتم بریم خونه. توی مسیر خونه بودیم که دستام شروع شد به مشت شدن و زبونم سنگین شد. توی اون حال ناجور تازه باید همسر جان رو که هول کرده بود آروم کنم و فکرم کار کنه که بیمارستان نزدیک کجاست. آخرش هم دور ترین بیمارستان به ذهنم رسید :)) و رفتیم اورژانس. همونجا بستری شدم دستگاه اکسیژن بهم وصل شد بعد دکتر بخاطر علایم عجیب بدم از جمله لرزش های شدید شبیه تشنج و مشت شدن دست هام گفت بهتره که شب رو تحت نظر باشم 

دیروز اینقدر استرس داشتم که آخرش به اینجا ختم شد. 

خیلی آزمایش انجام دادند آخرش هم دکتر گفت چیزی توی خونم نمیبینه و باید عصبی باشه این حالت من. 


راستی جا داره همین جا از اورژانس محترم تهران تشکر کنم که به هیچ دردی نمیخوره :)))