ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

امروز من تصمیم گیرنده هستم پس بمیر

روز هفتم ماه ژون (June). هوا اونقدر گرمه که تنها لذت آرامش بخش نوشیدنی خنکی هست که از دستگاه با یک دلار به تو چشمک میزنه. 

فقط دو روز مونده تا امتحان ها تمام بشه و بگی سلام تابستون. استرس امتحان ها و گرما و این آفتاب سوزان ظهر چاره ای نمیذاره که به کتابخونه پناه ببری. جایی میخوای که خنک باشه بی صدا باشه و دنج که هم بتونی بخوابی هم درس بخونی. غافل از اینکه اون روز کتاب خونه قرار نبود ساکت باشه.وقتی صدای جیغ چند تا دختر و آلارم در اضطراری کتابخونه رو میشنوی اون قدر گیج میشی که زمانی که صدای ده ها تیر به گوشت میرسه تازه میفهمی امروز یکی تصمیم گرفته که چند نفر رو بکشه...

 

ادامه مطلب ...