ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

کلاغ..پر... گنجشک... پر.. گوشی من...؟!!

سلام

وای امروز عجب روزی بود. کلی کار داشتم. این روزای آخر که میشه زمان فقط داره پرواز میکنه. امروز قرار بود بریم تجریش وقتی سوار ماشین شدم از پارکینگ بیام بیرون اولین دونه ی برف رو دیدم وای که چقدر لذت بردم. تمام طول راه از خونه تا تجریش رو آهنگ برف بابک جهانبخش رو گوش میدادم

<برف..برف.. برف میباره.. خاطرات تو رو یادم میاره...>

اینقدر هم سرد بود که نگو یخ زدیم.

عصر کلاس خود آرایی داشتم و شب خونه ی مامان شوشو شام دعوت

کلاس من ساعت ۵ بود. اینقدر گیج بودم که کیفم رو خونه جا گذاشتم بدون یک قرون پول و گواهینامه و کلا بدون هیچی با موبایلم رفتم ارایشگاه!! 

داشتم تمرین های قبلی رو انجام میدادم که یکی از بچه های سالن اومد سراغم که یکی از مشتری ها زنگ زده میگه گوشی تو رو اشتباهی با خودش برده!! حالا میگه اگر عجله نداری بره خونه با آژانس بفرسته! برف هم میامد شدید. گفتم باشه بفرسته.

باز زنگ زد که آژانس نیست و گوشی رو بفرستم خونتون؟ گفتم من دارم شام میرم مهمونی خونه نمیرم. 

باز زنگ زد که خودم میام اما ترافیکه. تا ۷:۳۰ آرایشگاه موندم و نیومد. به بچه ها سپردم که گوشیم رو تحویل بگیرن و من فردا برم ازشون بگیرم.

اما توی این فاصله چون آدمی نیستم که بیکار بشینم و مثل بچه های خوب تمرین آرایش رو هم به خوبی انجام داده بودم گفتم موهام رو کوتاه کنن. یعنی وقت برای ۳ شنبه داشتم گفتم خوب چه کاریه من که الان اینجا هستم یکباره الان کوتاه کنم 

در طی یک عملیات انتحاری موهام رو تیکه تیکه کوتاه کردم از قدش خیلی کوتاه نشد اما بعد از سال ها باز یک چتری مامانی توی صورتمه که عاشقشم

چون قرار نبود کاری کنم وقتی رسیدم خونه هیچ کس نفهمید من موهام رو کوتاه کردم =))))

اما بشنوید از برف 

وقتی از در آرایشگاه اومدم بیرون ماشین سفید شده بود. اول کلی برف از شیشه پاک کردم بعد آروم آروم راه افتادم. اولین تجربه ام برای رانندگی توی برف بدون لاستیک یخ شکن بود. با سرعت ۱۰ تا میرفتم ماشین دنده اتوماتیک بود و من نمیدونستم این مواقع باید دقیقا چه کنم برای همین با همون دنده اتوماتیک با سرعت ۱۰ تا میرفتم که دنده عوض نشه. گوشی هم نداشتم که زنگ بزنم از همسر جان بپرسم چه کنم لیز نخورم. تا ماشین در حرکت بود خوب بود اما وای که مجبور میشدم ایست کامل کنم بد بخت بودم چون سر میخورد!!

توی کوچه ی لیز داشتم میرفتم با همون سرعت ۱۰ تا جلوم هم ماشین بود اونم آروم میرفت بعد یه ماشین پشت سرم بود هی چراغ میزد که تند برو!! منم محل نذاشتم چون اگر تند میرفتم و سر میخوردم و تصادف میکردم اون خسارت نمیداد!! با کلی سلام و صلوات رسیدم خونه 


الانم مثل این معتادا که مواد بهشون نرسیده بدن درد دارم که گوشیم نیست. خیلی سخته :(

پی نوشت:

من معمولا خوندن وبلاگ ها رو میذارم آخر شب. الان اومدم توی اتاق به وبلاگ خوندن و جواب دادن که دیدم حضرت والا در حال دیدن خواب هفت پادشاه هستن. خیلی تیک تیک کنم با این ناخن های جیگرم بیدار میشه. بنابراین فردا قول میدم بیام سراغتون 

۲- من الان بی گوشی چیکار کنم؟

۳- اعتیاد بد دردیه :(

امضا: یک بانوی ماه معتاد 

زنگ تفریح

سلام

فقط سه ماه شیر مادر خوردم تازه من شانسم بیشتر بود چون گل بانو ( خواهرم) که کلا ۴۰ روز هم نخورد. بقیه رو به همت شیر خشک کپنی زمان جنگ سر کردم و بزرگ شدم. 

حدود دو سال نیمه بودم که مامی جان تصمیم میگیره من رو از شیشه بگیره و توی لیوان های در دار بهم شیر بده تا عادت کنم. 

به هر دری میزنه که من شیشه رو بیخیال بشم نمیشده

مرحوم عموی پدر که بهشون میگفتیم عمو حاج آقا پیشنهاد تلخک میدن و خودشون هم میخرن و میان میدن به مامی جان.

مامی جان هم تلخک رو میزنه به سر شیشه و میده به من. 

به محض اینکه سر شیشه با لب من تماس پیدا میکنه تلخی سر شیشه دل من رو میزنه رو میکنم به مامی جان و میگم:

- مامی شیشه میکوبی (میکروبی) شده

و بدو بدو میرم سمت آشپزخانه صندلی رو میکشم دم سینک ظرفشویی و سر شیشه رو با دقت میشوم بعد از چند دقیقه که زیر شیر آب گرفته بودم باز امتحان میکنم و رو به مامانم میگم 

- میکوبش رفت خوب شد. و شروع میکنم به شیر خوردن 

قیافه ی مامانم در اون لحظه : 

پی نوشت:

۱-بعد از اینکه ماشین توسط اون همسایه فضول خط افتاد خیلی عصبانی شدم. هنوزم منتظر یک فرصتم که خدمتش برسم باز اما...

دیروز که از بیرون اومدم دیدم ماشینش توی پارکینگ هست هیچ کسی هم توی ساختمان یا حیاط نبود. کسی هم میخواست بیاد پایین من صدای پا میشنیدم پس میتونستم با خیال راحت تلافی تمام خط هایی که این همه سال به ماشین ما کشیده بود رو سرش در بیارم اما با خودم فکر کردم که خوب حالا خط بکشی که چی؟ تازه خودت و شخصیتت رو در حد و اندازه ی اون میاری پایین. دیدم اگر اون اینکار رو میکنه بخاطر بیماری و عقده های درونیش هست من که عقده ای ندارم فقط خشم بی پایان دارم که اونم تلاش دارم حلش کنم. 

۲- فکر کنم امام رضا واقعا طلبیده قراره هفته ی آخر چند رو قبل از رفتن ۲۴ ساعت برم مشهد دعا کنید که واقعا طلبیده شده باشیم. خیلی دلم میخواد برم. خیلی با امام رضا حرف دارم. آخرین باری که رفتم سالی بود که آمریکا به عراق حمله کرد یعنی ما مشهد بودیم وقتی حمله کرد. خیلی سفر خوبی بود. ولی ۱۰ سال ازش میگذره. 

۳- بچه ها من همچنان درگیر این قالب هستم. قالب های ساخته شده هیچ کدی رو قبول نمیکنن. 

کسی بلده به من بگه من چطوری یک هدر بسازم؟ یعنی خود عکس رو دارم آماده فقط چطور با چه فرمتی بتونم آپلود کنم. و چه سایزی.  هرکاری کردم خیلی عجیب غریب میشه. عکس رو کامل نشون نمیده :(

دوستتون دارم و مرسی که هستید. 

روزهای آخر

سلام

هر سال وقتی موقع رفتن نزدیک میشه اینقدر زود میگذره که گاهی روز آخر میگم آخ اخ این کارو نکردم اون کارو نکردم.

امسال اما هیجان دارم برای برگشت. شاید چون دلم برای خونه ی خودم تنگ شده. دلم برای داشتن مسئولیت و دور از جون شما صبح تا شب سگ دو زدن تنگ شده. 

۵ ماه اینجا خوردم و خوابیدم. البته به جز ۳ ماه اول که درگیر درس بودم این دو ماه همش بیکار ول گشتم. 

حالا اینبار حسم فرق داره. حس رفتن نیست حس بازگشته. نمیدونم منظورم رو درست میرسونم یا نه اما حس میکنم که خوب بعد از یک تعطیلات عجیب و بیشتر پر از استرس دارم میرم خونه ی خودم که تازه به آرامش برسم.

روزی که برسم ۳ روز بعد دانشگاه و کار من شروع میشه. یعنی خدا به دادم برسه! بعد از این همه تنبلی از پسش بر میام؟!!

از هفته ی دیگه بستن چمدونم شروع میشه. این شاید آخرین سفرم باشه 


پی نوشت :

۱- دستم رو به شدت سوزوندم :)) اول با کبریت پلاستیک سر سیم آنتن رو آب کردم بعدم با دستم خواستم بکنم که سوخت :))

۲- من برگردم آمریکا همچنان اینجا هستم و خواهم بود پس فکر نکنید که به این راحتی از شر من خلاص میشید

دوستتون دارم 

یک بانوی ماه حواس پرت!

بازار بزرگ تهران!

سلام

امروز بالاخره رفتیم بازار. اولین بار بود که با ماشین میرفتم. مامانم گفت با مترو بریم که بنا به دلایلی من مخالفت کردم و گفتم یک طرح میگیرم و با ماشین میریم. 

اصلا هم بلد نبودم!! ولی دیگه سلام و صلواتی رفتیم تا آخرش خوردیم به یک جایی که اقا پلیسه گفت نمیشه بری و بپیچ که فهمیدم اونجا نزدیک بازار هست. 

کمی چرخیدیم البته خرید نکردیم ( خرید آنچنانی نکردیم) مثلا من برای خودم یه نایسر دایسر هست که تلویزیون تبلیغ میکنه گرفتم چون مامانم یکی از کیش گرفته بود حرف نداره . 

خوب اینا بماند بشنوید از صبح که چه کردم .

یادتونه گفتم اون مدیر ساختمان فضول گفته بود که آقای احسانی همسایه ی طبقه ی سوم گفته اگر ایشون باز اینجا پارک کنه من ماشینش رو خط می اندازم. خوب ما قبلا با اون اقا حرف زده بودیم و قرار بر این بود که ایشون که اخر شب ساعت ۱۰ میاد خونه ما ماشین رو بعد از ایشون بذاریم. حالا اقای مدیر گفته بود که کلا گفته ما اگر بذاریم خط می اندازند. خوب فرداش هم ماشین خط افتاد!

امروز صبح آقای احسانی رو دیدم . رفتم و سلام علیک کردم و موضوع رو براش گفتم و گفتم که اقای فضول باشی گفته از قول شما گفته ماشین رو خط می اندازید و ماشین خط افتاده اما اقای احسانی من شخصیت شما رو میدونم و میدونم که کار شما نیست . باورتون نمیشه که جا خورد! جون بچه هاش رو قسم میخورد که این کارو نکرده. گفتم نیازی به قسم خوردن نیست من خودم میدونم که کار کیه و الکی قصد ایشون هم فقط به جون هم انداختن همسایه ها هست.

بعدم گفت لازم بدونید رو به رو میکنیم گفتم من مشکلی ندارم فقط بدونید که با چه آدمی طرف هستید.

ماشین باز خط افتاده دوربین رو هم به زودی نصب میکنم اما در اولین فرصت که ببینمش بهش میگم که یک خط دیگه روی ماشین بیوفته من برای شما مامور میارم. میدونم می ترسه...


چند شب پیش این مطلب رو خوندم. مو به تنم سیخ شد.


پی نوشت: چون زیاد از مشکلات رانندگی نوشتم دیگه نمینویسم فقط همین رو بدونید که ممکن بود از امشب دیگه وبلاگ من آپ نشه! همین 

خیلی بعد نوشت: اقا یه توضیح در مورد پی نوشت بدم که این که گفتم دیگه وبلاگم آپ نشه برای این بود که مرده بودم!!

دوستتون دارم 


بازم ناخن جدید

سلام

اول از همسایه بگم که دیشب روی ماشین همسر جان نقاشی کشیده! میخوام دوربین نصب کنم که ازش مدرک داشته باشم و برم برای شکایت. شایدم فردا صبح یک سر رفتم کلانتری ببینم چه کار میتونم بکنم.

چهارشنبه با مامی جان میخوایم بریم بازار بزرگ تهران. من عاشق این بازارم. بریم یکم من خرید کنم برای همین چون چهارشنبه وقت ترمیم ناخن داشتم امروز رفتم ببینم میتونه بهم وقت بده که شکر خدا وقت داد. 

یه طرحی بود چند وقت پیش دیدم و خوشم اومد به طراح ناخنشون گفتم با کمی تغییر برام چیزی مشابه اون رو در بیاره. بامزه شده. 

پی نوشت: تاحالا  شده توی یک موقعیت بسیار عجیب قرار بگیرید که هر عکس العملی بخواهید انجام بدید ممکنه بد تلقی بشه؟

امشب خونه ی مامان شوشو بودیم شوهر جان گفت قسمت جدید شوخی کردم رو بذار.

مامان شوشو هم گذاشتن و باهم مشغول دیدن بودیم 

رسید به اون قسمتی که مهران مدیری میگه : 

آمریکایی ها دوبار عاشق میشن اما عشق اول رو بیشتر دوست دارن

اروپایی ها دو بار عاشق میشن و عشق دوم رو بیشتر دوست دارن

اما ایرانی ها ۴۳ بار عاشق میشن ۲ بار هم ازدواج میکنن اما مامانشون رو بیشتر دوست دارن

من رو میگی مونده بودم چی کار کنم بخندم بد بود. نخندم بد بود. دیدم مامان شوشو داره غش غش میخنده منم خندیدم :))