ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

بی حوصله

سلام

امروز خیلی بی حوصله هستم. ولو شدم روی مبل تکون نمیخورم. 

خیلی کار دارم خونه خیلی شلوغه باید تمیزکاری کنم. کلی ظرف بشورم که نمیدونم چرا تمومی نداره 

برای ناهار دلم تن ماهی میخواد که نداریم. حالش رو ندارم برم بخرم. 

کلا دلم هوس سبزی پلو کرده....

الان ساعت ۱۱:۳۰ هست و گشنمه ولی حتی حالش رو ندارم برم یه چیزی بخورم.

نمیدونم چه مرگمه.

ضمن اینکه ۴ شنبه امتحان دارم و باید درس بخونم!! :((


پی نوشت:

امروز ۸ مارس روز جهانی زن هست. روزتون مبارک دوستای نازنینم 

قانون ما... قانون شما

سلام

چند وقت پیش یکی از دوستام ازم پرسید اونجا توی آمریکا توی کالج .. بیرون توی اجتماع برخورد مردم با محجبه ها چطوری هست؟ اصلا محجبه هست یا نه؟ 

خوب من دختر محجبه ی زیادی رو توی کالج دیده بودم. دختر هایی که دوستای زیادی داشتن که هیچ کدوم نه حجاب داشتن نه مسلمون بودن نه احساس بدی داشتن کنار هم باشن. حتی یکی از استاتید ما که یک بانوی ایرانی هست محجبه هست. 

وقتی دوستم این سوال رو پرسید من توجهم بیشتر جلب شد که چقدر محجبه در کالج ما زیاد شده. قبلا یکیشون همکار خواهری بود توی کتابخونه و الان یکیشون همکار خودمه. و چقدر با اعتماد به نفس اینجا میان بدون اینکه حتی فکر کنن کسی نگاهشون میکنه. و البته کسی هم نگاهشون هم نمیکنه. منظورم از اینکه نگاهشون نمیکنه منظورم نگاهی که باعث اذیتشون بشه. همیشه هم با احترام باهاشون برخورد میکن مثل بقیه. 

بعد یاد یه داستان افتادم.

زن دایی من آلمانی هست . هر موقع میاد ایران روسری میذاره. روسری که میذاره خوب جلوی موهاش معلومه و چون موهاش بلنده گاهی از پشت روسری میاد بیرون. ولی تیپ و ظاهرش اصلا با دختر هایی که چه الان چه اون موقع میرفتن بیرون با هزار قلم آرایش و موهای درست شده فرق میکرد. کلا دختر ساده پوشی هست. 

موضوع بر میگرده به ۱۲ سال پیش و اولین باری که اومده بود ایران. با مامانم و خواهرم دختر خاله جان دایی و زن دایی رفتیم بیرون. دم یکی از پاساژ ها گشت ارشاد ایستاده بود. با اینکه نه روسری زن داییم خیلی عقب بود نه آرایشی داشت خانم امر به معروف پرید به زن دایی جان که موهات رو بپوشون روسریت رو درست کن اونم با یک لحن بد. 

زن دایی من گیج شده بود. هنوز اون موقع فارسی بلد نبود. برگشت به من گفت چی شده این چی میگه بهش گفتم میگه موهات رو بپوشون. 

برگشتم به اون خانم میگم : خانم محترم ایشون خارجیه اینجا مهمانه این چه طرز برخورد با یک مهمان خارجیه. با پرخاش به من میگه که نه باید موهاش رو بپوشونه ما رو توی ممکلت اینا راه نمیدن بخواهیم بریم روسری از سرمون میکشن ما رو راه نمیدن. 


آیا واقعا تصور اونا اینطوریه؟ تصورشون از خارج رفتن و کشور های خارجی جایی مثل آمریکا یعنی حجاب از سر کشیدن؟ واقعا اینطوری نیست. اینجا همه به یک چشم دیده میشن. کسی که با روسری و حجاب باشه با کسی که بی حجابه و با کسی که با مینیژوپ میگرده فرقی نداره. 


حتی یک چیز جالب بگم که به محجبه ها بیشتر احترام میذارن. بخصوص توی مغازه ها چون بیشتر محجبه ها اینجا عرب هستن و عرب های پولدار و اینا میدونن که وقتی به مشتری برسی بیشتر خرید میکنه پس چرا به اون مشتری که بیشتر پول داره بیشتر نرسن.


فقط کاش دیدمون رو وسیع تر کنیم همین

کالج

سلام

یک عذرخواهی باید بکنم...

راستش من فکر میکردم فرق کالج و دانشگاه رو گفتم بعد دیدم نه . خلاصه این فرق کالج با دانشگاه :

دانشگاه همه میدونیم که یک دوره ی ۴ ساله هست و طبیعتا اینجا با هزینه ی بالاتر. دانشگاه های دولتی برای مقیم ها تقریبا سالی ۵۰۰۰-۶۰۰۰ دلار در میاد و برای خصوصی ها دقیقا ۱۰ برابر این یعنی ۵۰۰۰۰ هزار دلار. 


کالج یک دوره ی ۲ ساله هست که هم مدرک کاردانی میده هم میشه واحد هاش رو ترنسفر کرد. هزینه ی واحدهاش کمتره. کالج مدارک مختلفی میده که همه با حدود ۶۰ واحد میشه اونا رو گرفت. 

برای کسایی که میخوان از صفر شروع کنن مثل من یا کسایی که از دبیرستان نمره های خوبی نگرفتن یا نمیتونن از پس هزینه های دانشگاه بر بیان با کالج شروع میکنن. 

این توضیج رو هم بدم که مدرکی که کالج میده به عنوان کاردانی که ایران تقریبا هیچ ارزشی نداره اینجا خیلی ارزش داره البته قطعا با کارشناسی و بالاتر قابل مقایسه نیست اما خیلی ها با همین مدرک کاردانی درآمد های خوبی دارند. 

بارون قطع شد و این خیلی به نفع دیروز و فرش قرمز اسکار شد. چون بارون چند سال پیش باعث شد اصلا فرش قرمزی نباشه :))


پی نوشت: خوندن وبلاگ خیلی ها هنوز تمام نشده. سعی کردم حداقل یک پست از هر کسی رو خونده باشم. دارم از آخرین پست هایی که خوندم میام بالا برای همین پست های قدیمیتون داره همش کامنت میخوره. 

ببخشید خلاصه کمی طول میکشه همه رو بخونم 

اخطار سیل و عکس های دانشگاه

سلام 

خیلی فعال شدم نه؟ :)) فقط چون آخر هفته هست همین =))

امروز باز اخطار سیل گرفتیم همین باعث شد که یاد موضوعی بی افتم. 

داستان برمیگرده به اولین سالی که اینجا بودم.

پاییز بود فکر کنم اوایل مهر خیلی بارون می اومد. 

روز قبلش خونه ی عمه ها بودیم (‌من عمه جان دختر عمه جان و خواهری) اشتباه نشه ها من زیاد عمه دارم :))

خلاصه عمه جان خونه ی خواهرش موند و ما بچه ها برگشتیم. 

خواهر جان با دوستش رفت بیرون من و دختر عمه جان داشتیم تلویزیون میدیم که یک دفعه برنامه قطع شد آژیر خطر زده شد و اخطار سیل در منطقه ی ما رو داد. اینقدر هم بارون می آمد که حد نداشت. اون موقع ها خونه ی ما نزدیک به ساحل بود 

یک بار - دو بار - سه بار ....

اینقدر تکرار شد که من وحشت کرده بودم. با دختر عمه جان بلند شدیم تند تند مدارک برداشتیم یکی یه چمدون کوچیک با لباس های ضروری برداشتیم و زدیم بیرون از خونه. رفتم دنبال خواهری و ترجیح دادیم بیرون بمونیم. 

موضوع خنده دار این بود که دیگه حتی بارون نمی آمد. 

زنگ زدم به ۹۱۱ گفتم من ترسیدم چی کار کنم. گفت اگر موضوع خیلی مهم بشه پلیس میاد در خونه  و بیرونتون میکنه. 

این داستان تبدیل شد به یک جوک توی خونه ی ما و همیشه با خنده ازش میگیم. 

چون بعد از اون فهمیدم هربار که بارون شدید باشه این رو میگن بخاطر اینکه اگر یک وقت خونه ی کسی رو آب گرفت از دولت شکایت نکنه بگه من نمیدونستم !!

یه فیلم گرفتم اگر بتونم میذارم مطمئن نیستم بشه فیلم گذاشت ولی عکس های کالج رو در ادامه ببینید 

البته عکس های همه جا نیست کلا کالج  ما خیلی بزرگه 

 


 


این عکس بیرون ساختمان کیتان هست هم محل کار من و هم جایی که بچه ها میان درس میخونن. به تازگی نماینده ی دانشجو ها تصمیم گرفته که فوتبال دستی بذارن که بچه ها کمی تفریح داشته باشن!



این طبقه ی بالای کیتان سنتر هست و عکس قسمت شمالی کالج رو نشون میده. ساختمانی که توی عکس میبینید جزو جدید ترین ساختمان هاست که مجهز به تمام تجهیزات ایمنی هست به جز کولر :)) 

طبقه ی پایین کوچه ی چپ عکس رو اگه ببینید یک دیوار قرمز هست ورودی به کافه تریا هست. 

قسمت جنوبی کالج هم کتاب خونه و چند تا ساختمان دیگه قرار داره . 




اینجا باز همون بخش شمالی کالج هست و منظقه ای تمام برنامه ها کالج اینجا برگذار میشه . مثل معرفی دانشگاه ها و جشن های عمومی. بهش میگن کوآد 

 




اینجا ساختمان تئاتر کالج هست. تمامی کلاس ها و تمرین های مربوط به تئاتر اینجا برگذار میشه به علاوه ی سمینار ها 



اون آخر عکس پشت نرده ها یک باغ یا به عبارتی گلخونه هست که برای کلاس های گیاه شناسی استفاده میشه.



اینم کتاب فروشی کالج. البته به این کوچیکی نیست من فقط یه کوچولو عکسش رو گرفتم. تمام کتاب های ما با قیمت خون پدر رییس دانشگاه اینجا فروخته میشه! البته گاهی هم هیچ راهی نداری برای فرار از خریدش


آخر هفته بارانی

سلام به همه صبح شنبه تون بخیر

اینجا ما ۱۱ ساعت و نیم از شما عقب هستیم. الان که مینویسم صبح زود شنبه ی شما هست و سر شب جمعه ی ما!

دیشب تا ساعت ۱۰ شب کالج بودم . روز های سه شنبه ۵ شنبه که میرسم خونه علنا بیهوش میشم. 

از پریشب همش داره بارون میاد که البته خیلی خوبه چون اخطار خشک سالی گرفته بودیم . 

فعلا اینقدر بارون داره میاد که احساس میکنم به زودی غرق میشیم :)))

تا الان به طور مرتب داریم اخطار سیل میگیریم!! الان توی اخطاری که داد گفت داره ۱ اینچ در ساعت بارون میاد!!! 

امشب باید مدارک مهم رو جمع کنم که جایی نباشه که خیس بشه. 

میترسم آب بیاد توی خونه. 

عکس گرفتم یه چندایی انشاالله فردا میذارم 

ببخشید کمی طول میکشه که به وبلاگ همه سر بزنم چون اینقدر نبودم که کلی پست عقب مونده هنوز هست که از همه بخونم

دوستتون دارم


پی نوشت: هیوا جانم این رمز بخدا کار نمیکنه دوباره برام بفرست!

2- دلارام جان کجایی :(