ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

پازلی که تمام شد

سلام به همه 

خوب دیشب پازل رو تمام کردیم. 

همسر جان قسمت چپ پازل رو درست کرد و من سمت راست. 

تعداد تیکه هایی که من گذاشتم خیلی بیشتر بود اما کار شوهر جان سخت تر چون قسمت چپ تقریبا همه شبیه هم بودند. 

قرار بود مامی جان پازل رو تمام کنه یعنی درواقع تیکه ی آخر رو بذاره که البته از هولش هم ساعت ۲:۳۰ بیدار میبشه ببینه تمام شده یا نه و همون موقع هم تیکه ی آخر رو میذاره 

فقط نمیدونم چرا این پازل هم مثل رادیوهایی که میدن برای تعمیر کلی پیچ و مهره اضافه اورد!! حدود ۱۰-۱۵ تا قطعه زیاد اومد که البته من چک کردم و تیکه ها تکراری بودند. در هر صورت ما چیزی رو کم نذاشتیم :))


پی نوشت: 

۱- با توجه به تهدید همسایه مبنی بر خط انداختن ماشین دنبال راه حلی مثل نصب دوربین مدار بسته هستم که مدرک داشته باشم برای شکایت ازش چون میدونم که خط هایی که روی ماشین انداخته میشه کار خودشه. ۱۰ سال پیش هم که اومدیم هر روز یک خط جدید می افتاد روی ماشین ما میگفت کار همسایه ی طبقه دو هست! حالا اون همسایه سالهاست رفته اما باز ماشین ما جدیدا خط می افته!! اونم توی پارکینگ. این همسایه توی کلانتری پرونده داره یعنی قبلا با یکی دیگه از همسایه ها درگیر شده بود و اون همسایه هم ازش شکایت میکنه و طبیعتا هم محکوم میشه که چرا اینقدر فضولی میکنی. البته خودم رو درگیر نمیکنم چون به قول دوستان فقط اعصاب خودم رو بهم میریزم. برای یک انسان بی ارزش.

۲- امشب شوهر جان اومد خونه با یک کیسه . داد به من بازش کردم دیدم یک پازل دیگه هست. اشکم در اومد گفتم اون تازه تمام شده این دیگه چیه!! فعلا خیال ندارم پازل بازی کنم دیگه کلی کار دارم ضمن اینکه این یکی ۱۵۰۰ تیکه هست. خیلی کار دارم دیگه دم رفتن 

۳- آهان عکس رو در ادامه ببینید 

 


 

همسایه فضول

سلام 

یادتونه چند وقت پیش از مدیر ساختمون نوشتم توی این پست.

خوب ما یکمی مشکل جای پارک داریم فعلا. جایی که ما پارک میکردیم رو قبلا هم گفتم فعلا داربست زدند و فقط یکی از واحد ها میتونه پارک کنه. ما هم کنار باغچه پارک میکنیم یا اگر یکی از همسایه ها ماشینش نباشه ( یک همسایه ی خاص) با هماهنگی قبلی جای اون پارک میکنیم. 

روز پنچ شنبه اون همسایه ای که کنار داربست توی حیاط پارک میکنه رفت سفر تا همین امروز صبح و من میدونستم. 

خلاصه دیشب که اومدیم اونجا پارک کردیم. این همسایه ی فضول ما که مدیر ساختمان هم هست اونجا بود 

شروع کرد به اشاره و بعد که پیاده شدیم گفت اینجا پارک نکنید جای آقای فلانی هست. گفتم ایشون تشریف بردن سفر و نیستند. گفت میاد غرش رو به من میزنه گفتم نگران نباشید تشریف بیارن زنگ ما رو میزنن خودشون میدونن و بلد هستن و رفتم. 

بچه ها باورتون نمیشه که تا صبح اونجا کشیک میداد. صبح خیلی زود حدود ۷:۳۰ شوهرم رفت دید پایین دم ماشینه. 

شروع کرده به اینکه چرا به حرف من گوش نکردید اصلا شما حق ندارید ماشین اینجا بیارید . شوهرم هم گفته من اینجا مهمانم شما با پدر خانمم حرف بزن. 

خلاصه الان اومد دم در سرم سوت کشید 

یک عالمه دروغ سر هم کرد و به بابام تحویل داد. و اینکه اون طرف اصلا شما حق ندارید پارک کنید چون خونتون سمت راست هست !!! اینقدر دروغ گفت که نگو بعدم رو کرد به من گفت تو مثل دخترم می مونی منم دیگه داغ کرده بودم گفتم نه خیر من ( اشاره به بابام) دختر ایشونم و افتخار میکنم ایشون بابامه شما هم به هیچ عنوان نه بابامی نه مثل بابام. 

آخرش هم گفتم شما اگر مدیر ساختمانی به مسائل ساختمان رسیدگی کن به جای به جون هم انداختن همسایه ها. 

آخه دو هفته پیش بهش گفتم این در پارکینگ خرابه نصفه باز میشه اصلا گوش نکرد. 


پی نوشت: 

۱- دیشب خیلی راضی شدم از جوابم اما باید همون جا ختم میشد. امروز خیلی زیاده روی کردم اما از دروغ و ریا کاری بدم میاد و اینم داشت پشت سر هم نسبت به شوهرم دروغ میبافت. گرچه بابام جوابش رو داد اما منم مثل فنر چند باری در رفتم. که شاید بهتر بود اصلا در اتاق رو میبستم و یک موسیقی بلند میذاشتم تا دروغ هاش رو نشنوم 

هورمون ها حسابی قاطی کرده :)) 

۲- پازل رو به اتمام هست. امشب تمام میشه. 



راهنمایی سال های کابوس من

سلام

مهربانو جان چند وقت پیش در مورد دوران خوش دبیرستانش پست گذاشت و من رو به فکر فرو برد. به سال های دور به سه دوره ی دبستان- راهنمایی و دبیرستان 

بعد یاد این افتادم که دوران راهنمایی من بدترین دوران عمرم بود. 

توی بهترین راهنمایی اصفهان درس میخوندم. غیرانتفاعی بود. البته اونموقع ها مثل الان قیمت ها سر به فلک نمیکشید. ولی بچه ها گلچین شده بودند. همه هم از نظر سطح مالی در یک سطح. اما هر کس با یک روحیه ی متفاوت. خیلی زود اونایی که مثل هم بودند جذب هم شدند. من با دو نفر دیگه یک مثلث دوستی رو درست کردیم که هنوز هم پابرجاست با اینکه هرکدوم یک گوشه ی دنیا هستیم

اما گروهی هم بودند مقابل ما اول ۳ نفر بودند و تا سال اخر شدند ۵ نفر. گروهی مغرور که بالاتر از خودشون رو نمیدیدند. فکر میکردند خودشون بهترین و بالاترین بچه ها هستند. 

اون موقع ها تنها کسی که به جز من اقامت خارج داشت یک دختری بود که کلا متولد ایران نبود و بقیه هیچ اقامت خارجی نداشتند. اما اینقدر دماغشون رو بالا میگرفتند که فکر میکردی هرکدوم بچه ی فلان الماللک یا فلان الدوله هستند. 

من اون موقع ها اعتماد به نفس پایینی داشتم البته هنوزم خیلی اعتماد به نفسم بالا نرفته !! اونا هم از همین نقطه ضعف من استفاده میکردند و من رو اذیت میکردند.

زمانی که سال دوم دبیرستان بهشون خبر رسید که من از ایران رفتم چندتاشون سعی کردند با من ارتباط دوستانه برقرار کنند. اما بعد...

اون موقع ها خیلی بچه بودیم اما حالا هرکدوم ۲۷-۲۸ سالمون شده اما اونا عوض نشدند. 

از اون گروه ۳ نفرشون از ایران رفتند اما باز هم کشوری که من زندگی میکنم از اونا بهتره و باز هم اونا برای من قیافه میان :)))

گاهی فکر میکنم آدما فرقی نمیکنه اگر بچه باشند و حسود بزرگ هم بشن حسادت هاشون بزرگتر میشه فقط همین 

چرا ما نباید اگر خانم ایکس از ما موفقتر یا در سطح ما هست تخریبش کنیم؟ یا اصلا چه حقی داریم کسی که حتی از ما پایین تر هست رو بکوبیم؟ 


پی نوشت:

۱-پازل کمی بیشتر پیشرفت کرده. اما فردا مجبورم جمعش کنم . مامان شوشو میاد دیدن بابام و مامی جان گفتند که باید جمع بشه. فعلا با شوهر جان در حال مذاکره هستیم که جمع نشه 

۲-امروز یک دوست رو دیدم . بعد از مدت ها یک تنوع خیلی خوب بود. کلی هم از مصاحبت باهاش لذت بردم 


احترام به سالمندان - معلولین ممنوع

سلام

یک چیزی که توی آمریکا خیلی جلب توجه میکنه احترام ویژه ای هست که به سالمندان میذارن و به کسانی که به نوعی معلولیت دائم یا حتی موقت دارند. بهترین جای پارک ها بهترین راه ها برای اوناست. اگر خدایی نکرده پای شما بشکنه اداره ی پلیس به شما مجوزی میده برای پارک در قسمت آبی رنگ که همیشه بهترین جای پارک هست. 

بماند که این دوستان ایرونی همه یکی از این ها دارند و من هنوز نفهمیدم مشکلشون چیه!!!

یکی از دوستان اونجا میخواست مغازه بزنه گفتن باید اگر میخوای مغازه پله داشته باشه یک رامپ هم داشته باشه برای کسانی که با ویلچر هستند تا به راحتی وارد مغازه بشند و یک میز مخصوص هم برای اونا تعبیه بشه .  تا زمانی که از این مسائل مطمئن نشدند بهش مجوز رو ندادند.

حالا بشنوید از داستان هایی که من اینجا بهش بر خوردم. 

مامان بزرگ من که معرف حضور همه هست دیگه سنی ازش گذشته و با عصا راه میره. زانو درد شدید داره و از پله به سختی بالا پایین میره. رفتیم یک رستوران که طبقه ی پایین قرار داشت گفتیم آسانسور گفت ۱ طبقه برید بالا!! یعنی چیزی حدود ۱۲ تا پله یا باید پایین میرفتند برای رسیدن به رستوران یا بالا برای رسیدن به آسانسور! حالا فکر کنید اگر کسی اینجا بیاد که فلج باشه و ویلچر نشین باشه اون چه کنه؟

یکی دیگه از رستوران ها هم هست که اون جزو تراز اول هاست اونم آسانسور نداره!! 

حالا میگیم این رستورانه 

یک ساختمان پزشکان هست که انواع اقسام دکتر رو داره یکی از این دکتر ها متخصص مغز و اعصاب هست و جزو بهترین ها. طبیعتا کسانی که به این پزشک مراجعه میکنن همه به خاطر اعصاب خراب نمیرن سراغش گاهی کسانی هستند که ضایعه ی مغزی دارند یا سکته ی مغزی کردند و فلج شدند. حالا فکر کنید که برای مراجعه به این دکتر که طبقه ی ۵ هم هست باید یکی اون مریض رو ( درواقع دو نفر) ببرند از ۶ تا پله پایین تا سوار آسانسور کنند!! 

چند وقت پیش که رفتم دکتر برای دندونم که توی همون ساختمان هست دقیقا به چنین چیزی برخوردم. 

دکتر من طبقه ی ۳ بود خواستم با پله برم دیدم سه نفر دم آسانسور هستند سه مرد که یکیشون روی ویلچر بود. دیدم با این اوضاع که نمیشه سوار آسانسوری شد که ظرفیتش ۴ نفره. 

گفتم با پله میرم وقتی برگشتم دیدم اون بنده های خدا دارند با هزار مکافات پیرمرد ویلچر نشین رو میارن بالا!!

چرا وقتی میشه با یک رمپ ساده راهی برای اونا درست کرد اینقدر سعی میکنیم کسانی که سالمند هستند یا معلولیت جسمی موقت یا دایم دارند رو از جامعه محو کنیم؟

پی نوشت : ۱-امروز روز شلوغی بود نرسیدم به وبلاگ کسی سر بزنم فردا میام سراغ همه شرمنده 

۲- پازل خیلی شکل عجیبی پیدا کرده از هر گوشه ای که تونستم ساختم رفتم بالا :))) 

۳- دارم دنبال دکمه ی غلط کردن میگردم اگر کسی پیدا کرد بگه برای این پازل میخوام

۴- امروز اول بهمنه شمارش معکوس شروع شد

۵- حال پدر بزرگم اصلا خوب نیست. مامی جان اصرار داره من برم اصفهان ببینمش. نمیتونم و نمیخوام . آخرین باری که اصفهان بودم همین ۳ هفته پیش اینقدر رنجور رو بیمار بود که نگو. نمیخوام تصویر خوبی که ازش دارم از بین بره..... 

برای دعا کنید 


عکس جدید

سلام

مرسی از لطف همه 

شکر خدا پدر بهتره فقط لبش خیلی باد داره 

امروز یک تجربه ی خیلی جالب داشتم اونم رانندگی توی جاهایی که تاحالا نرفته بودم سر فرصت مینویسم که چقدر خندیدم 

عکس پازل رو که نصفه شده میذارم 

اول از بالا سمت راست شروع کردم و تمام سفیدی ها رو گذاشتم 

بعد شوهر جان سمت چپ رو که طلسم شده بود رو امروز تمام کرد

فعلا من سر برجک های این قصر گیرکردم :))

آرزو جون گفت اولش تند پیش میره بعد کند میشه دوباره تند 

راست میگه الان مرحله ی کنده :))

فکر کنم اینبار درست شد

نباید عکس رو برای خودم ایمیل کنم :)))