ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

یک حس غریب

سلام.

قعلا بخاطر برنامه ای که توش دارم شرکت میکنم ( برنامه ی جذب) به گفته ی پرنیان جان نباید انرژی منفی بدم یا حرف منفی بزنم در یک کلام نمیشه غر غر کرد. پس یه ۱۰ روزی از دست غر غر های من راحت میشید

فقط نمیدونم توی این ده روز چی بنویسم اگر غر نزنم =)))

آّهان

فردا شب قراره بعد از نمیدونم چند سال شما حداقل ۱۰ سال رو حساب کنید دوستان دوره ی دبستانم ( فکر کنم البته) برنامه رو یکی از بچه ها چیده که من میدونم توی دبستان با هم همکلاس بودیم اما اصلا یادم نمیاد!! 

حتی نمیدونم کیا هستند. 

برام جالبه که فردا شب قراره برم جایی که نه میدونم کی هست نه میتونم حدس بزنم. 

ولی میدونم همه عوض شدیم. البته شاید کم باشند چون خیلی از بچه های دبستان از ایران رفتن. کما بیش از خیلی هاشون از طریق فی.س.بوک خبر دارم. 

چند وقت پیش با دوستای دبیرستانم قرار گذاشتیم. ۸ نفر بودیم وای اون شب خیلی بهم خوش گذشت. اما برای فردا استرس دارم. عجیبه نه؟!!!

بعضی هاشون رو شاید ۱۵ سال یا ۱۶ سال باشه ندیده باشم!! 


پی نوشت :

۱- امروز بریانی اصفهان داشتیم جای هرکسی دوست داره بخصوص نسرین جون که گفته بودن یادشون باشم خالی. 

۲- دارم فیلم The Butler رو میبینم به زودی در موردش مینویسم. 

۳- امروز یه حس جدید پیدا کردم. یه دوست تازه کمی قابل لمس تر کمی واقعی تر. 

۴- بازم میگم خوشحالم که این وبلاگ رو درست کردم. دوستای خوبی پیدا کردم. مرسی که هستید 

کلی خاطره

سلام

امروز نمیخوام از مشکلاتی که میبینم بگم و به اصطلاح غر بزنم.گرچه یه پست خیلی اعترا.ضی دارم که مینویسم به زودی. اما امروز میخوام از یه حس غریب بگم که امشب بهم دست داد. 

من متولد تابستونم عاشق گرما و متنفر از سرما. 

از روز های کوتاه متنفرم چون تا بفهمی چه خبره شب شده. بخصوص الان که اصفهانم دق میکنم وقتی غروب میشه. 

امروز عصر ساعت ۵:۳۰ تصمیم گرفتم برم بیرون با بچه های دایی. دخترش حدود ۱۳ سالشه و پسرش ۱۰ سال. نیم ساعت طول کشید تا قرتی خانم حاظر شد. البته برعکس خیلی از دختر های هم سن خودش اصلا آرایش نمیکنه ظاهرش هم خیلی ساده هست اما بسیار شیک . 

یک ساعت منتظر تاکسی بودم!! زنگ زدم میگه ۱۰ دقیقه ی دیگه ماشین میاد. ۲۰ دقیقه بعد زنگ زدم میگه گفتم که ۱۰ دقیقه دیگه! خلاصه ۳۵ دقیقه من رو معطل کرد و نیامد!! اخرش زنگ زدم بازم گفت ۱۰ دقیقه ی دیگه گفتم اقا شما ۳۵ دقیقه هست میگی ۱۰ دقیقه من که مسخره نیستم شما هم تنها آژانس این شهر نیستی. خلاصه زنگ زدم یه تاکسی دیگه و اون ۱۰ دقیقه ای اومد. 

کمی خرید داشتم تاکسی رو در اختیار گرفتم. از اون حراف ها بود. بعدم رو کرده به پسر داییم میگه پس با مامان دارین میرین جشنواره ( یه پاساژ هست ) من که نشنیده بودم وگرنه خدمتش میرسیدم!! من ۲۷ سالمه اما هرکی من رو میبینه باورش نمیشه چون خیلی کمتر میزنم. حالا این راننده ی عتیقه فکر کرده بود من مامان یه بچه ی ۱۰ ساله و ۱۳ ساله هستم!!!‌

اینم بگم که من اصلا آرایش غلیظ نمیکنم که سنم بره بالا. 

آخر برنامه ی امشب رو به یک شام ختم کردیم و البته قبلش من باز ۳ تا لاک دیگه خریدم رنگ جیغ =)))


وقتی برگشتم خونه کمی جلوی پنجره اتاق ایستادم. کوچه ی ما تقریبا تمام ساختمان ها ساخته شده اما جایی که اتاق مامانم دید داره نه همه خونه های قدیمی مونده علتش هم زیاد بودن وراث هست . ولی همین من رو برد به خاطرات خیلی دور

از خونه ای که یه مردی زندگی میکرد که توی خونه ی بقلی اسب نگه میداشت. زن دوم گرفته بود و یک شب چه دعوایی شد. هر طرف رو نگاه میکردم انگار باز بچه شده بودم ۱۰-۱۲ ساله و دارم بیرون رو نگاه میکنم. حس غریبی بود. 

همیشه دوست داشتم زود بزرگ بشم. بچگی نکردم واقعا. اما امشب دختری که داشت از پشت پنجره بیرون رو میدید یک بانوی ماه نبود. یک ماه کوچولو بود که داشت با کنجکاوی بیرون رو نگاه میکرد. میدونم اون لحظه من نبودم.



پی نوشت :

۱- یه داروخانه سر کوچه ی ما بود که همیشه ازش خرید میکردیم. پریشب خواب دیدم که رفتم سرش و میخواستم دارو بخرم. خیلی خوابم یادم نیست اما یادمه سر عمو جون بودم. امروز فهمیدم الان یک ساله فوت کرده!!! و من به طرز عجیبی خوابش رو دیده بودم. روحش شاد

۲- خواهری مریضه خیلی نگرانشم اما کاری هم نمیتونم بکنم.

۳- توی ادامه عکس لاک هام رو گذاشتم .

توضیحش :

 ۱- اولی از سمت چپ بالا که همونی هست که آرایشگاه زد. 

۲- دومی سمت راست بالا پریشب 

۳- سومی پایین سمت چپ دیشب

۴- پایین سمت راست امشب. 

از بین اینا از امشبی خیلی خوشم اومد. رنگ ها کمی با عکس متفاوت هستن. ولی رنگ امشب خیلی خوشگله. 

رنگ های جیغ رو میذارم بعد از ماه صفر میزنم. 

اون انگشت حلقه رو هم عمدا نگه داشتم که مثلا طرح دار باشه :)))

   

ادامه مطلب ...

به جنگل خوش آمدید

سلام.

خواننده های اصفهانی وبلاگم میدونن مادی چیه اما برای غیر اصفهانی ها : مادی شعبه هایی از زاینده رود هست که زمان شیخ بهایی طراحی شده و آب زاینده رود رو به داخل شهر و کوچه ها می بره. طبیعتا الان که زاینده رود عزیز ما آب نداره این مادی ها هم خشک هستند.

اما کوچه هایی که این مادی ها که بزرگ هم هستن از وسطشون میگذره طبیعتا به دو نیم میشه. مثل کوچه ی مادر بزرگ من. 

حدود یک سال پیش بخاطر تردد شدید ماشین از این کوچه رو یم طرفه کردند. سمت شمالی مادی رفت و سمت جنوبی مادی برگشت از خیابان اصلی. البته اگر برعکس بود بهتر بود که حالا بماند چرا.

خونه ی مادر بزرگ من سمت شمالی مادی قرار داره و اکثر ماشین ها برای رفتن به خیابون اصلی این مسیر رو خلاف میرن. 

چند ماه پیش یکی از این راننده های بی احتیاط که خلاف می آمد جلوی در خونه تصادف شدیدی با پسر دایی ۱۰ ساله ی من کرد که خدا رو شکر الان حالش خوبه . 

موقعی که بهش اعتراض کردیم که چرا خیابون رو خلاف میری یا حالا که خلاف میری چرا با سرعت ۶۰ توی کوچه میری جوابی نداشت و طلبکار هم بود. 

امروز باز جلوی خونه ی مادر بزرگم تقریبا تصادف شد. این بار دو پراید بودند. راننده ی پرایدی که داشت مسیر درست رو میرفت به اون راننده گفت درک میکنی داری خلاف میری؟ مفهمی حق با منه و تو داری خیابون رو با این سرعت خلاف میای؟

راننده ی خاطی برگشته میگه : به تو ربطی نداره که فضولی میکنی. ماشین منه هر کاری دلم بخواد میکنم میخوام ببینم فضولش کیه. هم تند میرم هم خلاف تا چشم تو کور بشه!!!

این بود منظق اون اقا!

یعنی واقعا چرا؟!!! 

خلاف میکنی... مزاحم مردم میشی... حق دیگران رو ضایع میکنی بعد میگی هر کاری دلم میخواد میکنم؟

اگر همه این طور باشند که سنگ روی سنگ بند نمیشه

دور از جون شما 

مردم خودشون خیلی مشکل دارند. قوانین رو نادیده میگیرن بهش اهمیت نمیدن و بعد تمام مشکلات رو از ترافیک و خیلی چیزای دیگه براش مقصر پیدا میکنن د.و.ل.ت .

اگر قراره تغییری ایجاد بشه باید از خودمون شروع کنیم که جزئی از این کل هستیم.


پی نوشت :

۱- اصفهان وحشتناک سرده. 

۲- رفتم چند تا لاک جیغ خریدم سبز. زرد . آبی . سبز کله غازی و بنفش. خیلی خوشگل هستند 

هر شب یکیش رو میزنم =))

۳- همچنان از تیک تیک این ناخن ها کلی لذت میبرم!

4- کشف کردم که چرا اینقدر بازدید هام کم شده. خواننده های خاموشم انگاری خاموش شدن! چون میزان کامنت ها تغییری نکرده و همون دوستای همیشگی سر میزنن. فقط خاموش ها نیستن :(

وقتی که...

دیروز یک ذهن پریشان یک پست جالب گذاشت . باران جان هم ادامه داد...

و خواست که اگر کسی دوست داشت این بازی رو ادامه بده منم ادامه میدم


این رو برای خواهرم نوشتم که هم خیلی دوستش دارم هم خیلی دلم براش تنگ شده....


کارت پارک های بدون پارک بان!

سلام

هفته ی پیش که  مامی جان رو برده بودم دکتر که جواب پاتولوژی رو بعد از عمل به دکتر نشون بدن  مامی جان رو پیاده کردم و رفتم به دنبال جای پارک.

جدیدا توی خیلی از خیابون ها پارک بان ها رو برداشتن و دستگاه گذاشتن ( عین خارج!!) با این تفاوت که خارج میتونی با کارت اعتباری یا پول نقد به دستگاه پول بدی برای جای پارک اینجا باید حتما کارت مخصوص داشت. این کارت میتونه حتی کارت مترو یا بی آر تی هم باشه که من هیچ کدوم رو ندارم. 

داشتم این پا آن پا میکردم که ببینم چیکار کنم دیدیم یکی ایستاده دم دستگاه. گفتم ببخشید من چطوری باید این رو شارژ کنم؟

گفت با کارت مترو یا اتوبوس یا کارت مخصوص خودش. گفتم خوب من هیچ  کدوم رو ندارم دیدم نوشته کارت رو از دکه های روزنامه فروشی میتونید بخرید. ازش پرسیدم اینجا کجا دکه هست و سمت چپ رو نگاه کردم و چیزی ندیدم. بلافاصله اون اقا گفت من میتونم برات شارژ کنم. 

گفتم ممنون میشم پس من هزینه رو نقدا حساب میکنم. برای دو ساعت چقدر باید تقدیم کنم؟

گفت ۲۰۰۰ تومن! کمی تعجب کردم اما بدون مکس دادم . خواستم بمونم تا شارژ کنه گفت شما بفرمایید من شارژ میکنم .

منم رفتم دیگه. 

توی مطب خیلی گرم بود. چون مطب زنان هم بود و پر بود از خانم های حامله نمیشد پنجره باز کرد که مبادا یکی از اون خانم ها سرما بخوره. 

خلاصه بعد از ۱۰ دقیقه که نفسم تنگ شد زدم بیرون. خواستم برم سوار ماشین بشم گفتم بذار مجله ای چیزی بگیرم یا دفتری برای یادداشت که چند موردی که برای وبلاگ به نظرم جالب بود رو بنویسم.  

دیدم دقیقا ۳۰۰ متر بالا تر از ماشین یه کیوسک روزنامه بود که من ندیده بودم. جهت کنجکاوی از کارت های پارک سوال کردم و گفت قیمتش ۵۵۰۰ هست و قابل شارژ توی مترو هست. یکی خریدم و برگشتم.

فردا ی اون روز خودم توی همون خیابون باید میرفتم پیش دندان پزشک! وقتم ساعت ۵:۳۰ بود و من مطابق معمول زود رسیدم ساعت ۵!! 

وقتی خواستم برای دو ساعت دستگاه رو شارژ کنم دیدم نوشت مبلغ ۷۰۰ تومن!!

داشتم از تعجب شاخ در می آوردم!!

با خودم فکر کردم یعنی اون اقا دیروز فکر نمیکرد آیا من یک روز میفهمم که این کارت پارک ها چطوری هست؟ یا واقعا دو هزار تومن اینقدر ارزش داره که ادم بخاطرش دروغ بگه؟

اگر بخاطر دو هزار تومن دروغ بگیم پس چیز های مهم تر رو براش چه کار میکنیم؟

مگه دین ما حداقل به اجبار تولد از پدر و مادری مسلمان اسلام نیست؟ مگر این دین دروغ رو گناه کبیره نمیشماره؟

اگر برای یک جای پارک و کارت شارژ ۷۰۰ تومنی دروغ بگیم آیا اگر دادگاهی باشه شهادت دروغ برامون راحت تر نمیشه؟

واقعا به کجا میریم؟

۲۰۰۰ هزار تومن نه من رو میکشه نه فقیر میکنه نه اون اقا رو پولدار. اگر قیمت واقعی رو هم میگفت من همون ۲۰۰۰ تومن رو میدادم و بقیه رو هم نمیگرفتم چون خورد تر نداشتم.

اما با دروغ ارزش ها پایین میاد همین


پی نوشت:

۱- امشب عمه جانم مراسم دعایی برای بابا جون برگذار کردند. دستشون درد نکنه.

۲- مرسی از همه برای تسلیت ها 

۳- فردا به مدت یک هفته میرم اصفهان. دلم داره پر میکشه فقط حیف که زاینده رودمون آب نداره. شاید این آخرین سفرم باشه 

۴- ۲ روزه به طور عجیبی سر درد گرفتم تاحالا سابقه ی چنین سردردی رو نداشتم 

۵- نمیدونم خواننده هام کجا رفتن؟ :( روزی حداقل ۱۰۰ تا بازدید کننده داشتم الان ۳ -۴ روزه رسیده به ۵۰ نفر 

تنهام نذارید خواهش میکنم :(

6- ببخشید اگر این چند روز بهتون سر نزدم. کمی درگیر بودم. اصفهان به اندازه ی یک دنیا وقت دارم و هر روز باز روزی ۱۰ بار میام سراغتون