ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

عرفان

سلام

امشب بین راه رفتیم استراحتگاه مهتاب توی اتوبان قم کمی استراحت کنیم و آبی به دست و رو بزنیم. 

حدود ۱۵-۲۰ دقیقه ای توقف داشتیم. وقتی برگشتیم میخواستم سوار ماشین بشم که دیدم یه پسر بچه ی خیلی ناز حدود ۴ یا ۵ ساله داره بین ماشین ها میچرخه. بهش گفتم عزیزم نیا اینجا خطرناکه ماشین ها بی توجه هستند یه موقع بهت میزنن. برگشت عقب کنار اما بغض داشت. گفتم برو پیش مامانت. دیدم تکون نخورد. 

به شوهری گفتم الان برمیگردم. 

بهش گفتم گم شدی؟ گفت اره. دستش رو گرفتم گفتم گریه نکنی ها. الان مامانت رو پیدا میکنم. اسمت چیه. با بغض گفت عرفان. همین طور که میرفتم یه سمت ساختمان داد میزدم مامان بابای عرفان. اما کسی اهمیت نمیداد. شاید ۵-۶ بار فریاد زدم. اینم بگم که صدای من خیلی بلنده اونقدر که گاهی بهم تذکر میدن زشته برای یه دختر اینقدر صداش بلند باشه!‌

گفتم فامیلت رو میدونی چیه؟ گفت آره. و بهم گفت. رفتم پیش اطلاعات و بچه رو سپردم به دست کسی که پشت بلند گو بود. 

طفلکی خیلی ترسیده بود. 

برگشتم توی ماشین تا اومدیم حرکت کنیم ۵ دقیقه ای طول کشید و من چشمم به در بود ببینم میاد بیرون یا نه. آخرش دیدم باباش پیدا شد!

خیلی دلم گرفت. چطور یه پدر و مادر میتونن اینقدر بی اهمیت باشن که ده دقیقه از بچشون بی خبر باشن؟ از زمانی که من دیدمش تا فهمیدم گم شده و باباش تحویلش گرفت حدود ده دقیقه شد!. 

چطور دلشون میاد بچه رو ول کنن به امان خدا؟

هر دلیلی داشته باشه همیشه یک نفر باید مراقب بچه ی این سن باشه.


پی نوشت :

۱- از نوشته معلومه که برگشتم تهران 

۲- غر زدن ها رو نمیتونم کنار بذارم اگر ننویسم دق میکنم پس از فردا باز هم منتظر متن های اعتراضی من باشید که زیاد دارم :)))

۳- این چند روز یه دوست خیلی ماه خیلی بهم کمک کرد و آرومم کرد. ازش واقعا ممنونم. 

۴- به سرم زده یه پازل ۱۰۰۰ قطعه ای رو درست کنم. از دوشنبه دست به کار میشم. چرا دوشنبه؟ چون یک شنبه تمیزکار میاد و نمیتونم ریخت و پاش کنم :))

۵- تک تکتون خیلی گلید دوستتون دارم 

۶- همین  الان از استادم یک ایمیل گرفتم. درسی که نگران بودم که افتاده باشم رو بهم B  داده. وای خیلی خوشحالم اونقدر که کلی جیغ کشیدم. دمش گرمممم

نظرات 22 + ارسال نظر
برای تو یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 00:32 http://www.dearlover.blogfa.com

سلام دوست اصفهانی ساکن تهرانم خوشحالم از اشنای بیشترت
اره همیشه اون پیرمرد توی پرتو عطر معرفی می کنه که من با عطر های که خودم می شناسم یا اسمهاشون رو از دیگران سراغ گرفتم مقایسه می کنم و بعد یکیش رو می خرم
پیرمرد باحالیه

سلام
ارادتمندم اساسی
خیلی پیرمرد باحالیه

مریم بانو شنبه 14 دی 1392 ساعت 23:00 http://hanna92.blogfa.com

سلام ..اره واقعا بچه ها خیلی مراقبت میخوان ..من الان میفهمم..
منم یه پازل 1000تایی دارم ..البته تمومش کروم
اصفهانی هستی؟
اون قانون جذب که در موردش گفتی میشه منم بدونم چیه؟

سلام
اول از همه خیلی خیلی به وبلاگ من خوش آمدید.
و اینکه امیدوارم همیشه فرشته ی کوچولوتون کنارتون باشه و باعث نگرانیتون نیشه.
پازل من ماله خواهری هست که داره توی کمدش خاک میخوره منم بیکار میخوام تازه شروع کنم .
اصلیتم اصفهانی هست اما حدود ۱۰ سالی میشه از اصفهان به تهران مهاجرت کردیم
در مورد قانون جذب هم توی وبلاگتون توضیح میدم

الهام شنبه 14 دی 1392 ساعت 21:43 http://mehrparvar.blogfa.com

سلام فرشته مهربون
رسیدن به خیر

تو این چند وقتی که باهات آشنا شدم احساس میکنم خیلی رو غرغرهات(اعتراضها) تاکید داری. شاید با نوشتنشون آروم بشی ولی همچنان باهاشون درگیری و اینطوری برای نوشتن تو موضوعات مختلف ذنبال نکات منفی بیشتری میگردی!
شاید اگر در مرحله اول همین اعتراضها رو بنویسی اما سعی کنید مثلا کلمه غرغر رو استفاده نکنی بتونی کم کم از راه حلها بگی...
مثل کار خودت که حواست به اجتماع اطرافت بود که یه بچه رو نجات بدی

سلام عزیزم
مرسی.
آره راست میگی. میدونی چرا؟ شاید چون این رفتار ها خیلی آزارم میده روی قسمت منفیش خیلی تاکید میکنم.
به نکته ی خیلی خوبی اشاره کردی سعی میکنم بیشتر بهش دقت کنم و اگر موضوعی رو میگم که جنبه ی اعتراضی داره به قول شما به جای غر غر راه حل هاش رو بگم. راستش تاحالا به این فکر نکرده بودم
فقط همش به این فکر میکردم که اگر موضوعی رو بیان میکنم اعتراضم رو نسبت به اون ضعف بگم اما تاحالا راه حلی در موردش نگفتم .
مرسی از دقتت. خیلی برام ارزش داشت

خانم اردیبهشتی شنبه 14 دی 1392 ساعت 21:34 http://mayfamily.blogsky.com

سلام
این جوری که پیداست با هم رفتیم اصفهان با هم برگشتیم!

راستی ممنون بابت خصوصی خیلی باحال بود!

سلام
من که یک هفته ای اصفهان بودم جمعه تا جمعه.
امیدوارم بهتون خوش گذشته باشه
خواهش میکنم. بازم اگر چیز جالبی به دستم رسید براتون میفرستم.

دلنوشته هاتو زیبا مینویسی تا به تبادل لینک برسیم [لبخند][گل]

سلام
متوجه نشدم یعنی الان خوب نیستم برای تبادل لینک؟!

غرغر نکنیم چه بکنیم بانو جان ؟؟ پس راحت باش
پازل خیلی خوبه

همین رو بگو :)))

بانوی خانه شنبه 14 دی 1392 ساعت 20:21 http://1zojeashegh.blogfa.com

چه خوب شد اومدی. داشتیم کم کم مگران میشدیما. رفتی از اصفهان؟؟ بابت نمره هم تبریک میگم منم یه بار همین اتفاق برام افتاد بد مصب ذوقش از نمره بیست بیشتره

اره برگشتم.
مرسی. آرهههه ببین من همیشه نمره هام A هست فکر کن چی بود که از این B جیغ کشیدم

baran شنبه 14 دی 1392 ساعت 19:52 http://fm2love1369.blogfa.com

پس کامنت من کو؟؟؟

چیزی نبود عشقم :(
برای فعلا تعطیل دو تا کامنت داشتی اما برای این پست نه چیزی نبود

دریا شنبه 14 دی 1392 ساعت 17:19 http://ruzgareman.persianblog.ir/

سلام بانو ... این همه کنترل کردی. نکن. از فردا شروع نکن دختر صبوری کن
تفلکی عرفان چقدر ترسیده اما اینجوری هم راجع به پدر مادرش قضاوت نکنیم چی میدونه تو اون 10 دقیقه به اونا چی گذشته تا بچه پیدا شده. ان شا الله که همینطوره و هیچ بچه ای گرفتار پدر و مادر بی توجه نشه بگو آمین

سلام عزیزم
غر غر های من که در همین حدی هست که میبینی. بیشتر جنبه ی اعتراضی داره. مثلا همین پست عرفان رو من غر غر میبینم.
اره تفلک خیلی ترسیده بود. فقط میدونی من همیشه خودم رو میذارم توی این شرایط جای پدر و مادر. یا اینکه بچه رو ول نمیکردم به امان خدا یا اینکه به سرعت میرفتم پیش اطلاعات تا بچه رو پیج کنن. باباش رو که دیدم خیلی هم چهره ی بیخیالی داشت. ولی میشه اینطور که تو گفتی خوشبینانه فکر کرده.
ولی واقعا آمین که بچه ای گرفتار پدر و مادر بی توجه نکنه.

دل منم واسه غرغر کردنت تنگ شده
آخه منم غر غرو هستم، میدونی که

بله خواهر شوهر خودم خوب میدونم
گفتم که ما مثل هم هستیم از خیلی نظر ها

marzi شنبه 14 دی 1392 ساعت 14:20

راستی بانو جون رشته ات چیه؟

مدیریت عزیزم

خاتون شنبه 14 دی 1392 ساعت 13:14 http://www.shahrefarange.blogfa.com

سلامممممممممم.دم دوستان خوبت گرم.
از یه دید دیگه نگاه کن.تو تونستی یه کار خیلی خیلی خوب انجام بدی.

آره خوب باورت میشه خودم تا کلی وقت حس میکردم مثل این کارتون ها دو تا بال پشتم در اومده با یه حلقه ی نورانی بالای سرم پیدا شده شدم عین فرشته ها

marzi شنبه 14 دی 1392 ساعت 12:53 http://rozegaremarzi.blogfa.com

آفرین امدادگر.
میدونی من دوره امداد و نجات رو گذرونم

بابا ای ول دم شما گرم

باران پاییزی شنبه 14 دی 1392 ساعت 10:57 http://baranpaiezi.blogsky.com

از سرمای اصفهان اومدی تو سرمای اصفهان بانو جان؟؟؟؟؟؟؟
خداییش بعضی پدر مادر ها خیلی خیلی بی فکرن. فکر کن تو ماشین هستیم و می بینم یه لحظه فقط یه چیز سفید تو خیابونه یه دفعه ای یه مادر بی خیال رو می بینم که بچه رو گرفته سمت ماشین . ای خدا اگه یه دفعه یه ماشین این بچه رو زیر میگرفت چی خاکی میخاستید سرتون بریزید؟؟؟؟؟؟؟؟

از سرمای اصفهان برگشتم توی برف تهران عزیزم
منم چنین پدر مادر هایی رو درک نمیکنم. میدونی چیه من الان که با بچه ها ی داییم میرم بیرون که مثلا ۱۰ یا ۱۳ سالشون هم هست وقتی میخوام از خیابون رد بشم دستشون رو میگیرم خودم میرم سمتی که ماشین میاد و رد میشیم. با اینکه اصلا کوچیک هم نیستن که ماشین ها نبینتشون.

سلامی دوباره . . .
با افتخار لینک شدید همطوطن .
ممنون که سر زدید و نظر دادین

صنم شنبه 14 دی 1392 ساعت 09:29 http://daftaresanam.persianblog.ir/

سلام رسیدن بخیر
نمیدونم شنیدی یا نه چندوقت پیش سوژه وبلاگستان و خبرها یه پسربچه بود که مامانش با کالسکه دم در یه مغازه چند لحظه رهاش کرده بود و دزدیده شده بود که بالاخره پیدا شد بعده چندماه
تبریک برا نمرههههه

مرسی عزیزم.
آره شنیدم. اتفاقا چند شب پیش حرفش بود.
مرسیییی. نمیدونی چقدر خوشحال شدم. چون خیلی حیف بود درس رو بیوفتم یا نمره ی کم مثل C بیارم چون معدلم رو خیلی خراب میکرد

آرزو شنبه 14 دی 1392 ساعت 00:44 http://omidandarezo.mihanblog.com/

راستی منم عاشق پازلم
عالیه

چندتا دارم که هر ازگاهی درست میکنم و دوباره جمع میکنم و چند وقت بعد دوباره درست میکنم!!!
سرگرمی خیلی خوبیه
درستش کردی عکسش رو حتما بگذار

حتما.
دلم میخواست امروز شروع کنم اما خوب نمیشه

ریحانه شنبه 14 دی 1392 ساعت 00:44 http://6962576.blogsky.com

وای خدا چقدر بی مسئولیت
خوب شد اومدی یکم غر غر کنی ماهاهم خالی میشیم
منم یه پازل هزارتایی دارم عاشقشم
منم دوست دارم گل دختر
خیلی خوشحالم که تو درسات موفق شدی

قربون تو دختر مهربون

آرزو شنبه 14 دی 1392 ساعت 00:42 http://omidandarezo.mihanblog.com/

همیشه هم مادر و پدرها مقصر نیستن
شاید مادره فکر میکرده پیش پدرش باشه، پدرش فکر میکرده پیش مادره!

به نظر من خودت رو مجبور نکن طوری بنویسی که راحت نیستی، اگه دلت میخواد غرهات رو اینجا بنویسی، خب بنویس شاید اینطور کمی آرومتر بشی. اما یه پیشنهاد برات دارم، کنار غرها، سعی کن یه موضوع خوب و قشنگ هم پیدا کنی و بنویسی
هرچیزی میتونه باشه، مثلا یه روز قشنگ، یه غذای خوشمزه، یه فیلم خوب و ...

نمیدونم این طوری هم میشه بهش فکر کرد.
این طور نوشتن یعنی نوشتن در باره ی چیزی که آزارم میده خیلی آرومم میکنه. ولی چشم اون طوری هم مینویسم عزیزم

زویا شنبه 14 دی 1392 ساعت 00:05 http://zehnemanedige.persianblog.ir

خوش برگشتی :)
ایشالله که حال و حوصلت هم کم کم خوب خوب بشه :)
آخی این پسربچه خیلی دلم براش سوخت. یه بچه همه حس امنیت و اعتمادشو از پدر و مادرش میگیره. اگه نباشندنیا براش پر از ترس و ناامنی میشه
منم اتفاقا تو فکرمه برم پازل 1000 تکه بگیرم :))

مرسی عزیزم.
اره متاسفانه. بچه فکر میکنه که شاید اونا من رو دوست ندارن که من رو رها کردن. ضمن اینکه اونجا با اینکه شلوغه اما اصلا امن نیست اگر به جای من یکی بچه رو میدزدید چی؟ :(
این پازل ماله خواهری هست که حالا دور از چشمش درستش میکنم

راستی در مورد عرفان ، تازه این که چیزی نیس من بچه دیدم تو ماشینی که دراش قفل بوده گذاشته بودن و بی اهمیت به همه چی ، حتی جون بچه !
بازم بهت سر میزنم بانوی ماه . شب بخیر

واقعا متاسفم.
میدونید توی آمریکا اگر چنین موردی رو کسی ببینه و به پلیس گزارش بده پلیس با نماینده ی حفاظت از کودکان میاد و اون بچه رو میبره . بعد خانواده ی اون بچه باید در دادگاه حاظر بشند و گاهی ممکنه دادگاه حضانت بچه رو از اونا بگیره
منتظر هستم قدم روی چشم
شب شما هم خوش

سلام بانوی ماه / امید وارم خوب باشی / من از این رستوران آفتاب مهتاب خیلی خوشم میاد ، واسه من سراسر خاطره ست مخصوصا شب ها که در حال مسافرت کاری و یا . . . باشم ، قم باشم ، تو راه برگشت حتما میرم مهتاب . من خودم شهر پرند میشینم . راستی منم منتظرت هستم تو وبلاگم / خوش حالم میکنی سری بزنی .

سلام
خیلی خیلی به وبلاگ من خوش آمدید آقا سید. ( منم ساداتم )
منم این جا رو دوست دارم. حداقل از مارال ستاره بیشتر. هم تمیزه هم پاستیل هاش خوشمزه تره :)))
حتما بهتون سر میزنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد