ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

بی خیال پست قبلی

اگر میدونستم با یک پست نوشتن اینقدر آروم میشم زودتر از این انزوا بیرون اومده بودم


یادم نبود که امروز عیده یعنی دیروز شما عید بود .

منم ساداتم عید همه مبارک عیدی هاتون رو گرفتید؟ اخه میگن توی این روز عیدی گرفتن از سید ها برکته 


عرض کنم که چند باری تقاضا شده بود که من اینجا گزارشگر بدون مرز شما ها باشم 


بگم که منتظر گزارش های من باشید. 


به زودی در مورد هالویین مینویسم که اینجا بر خلاف اصل خود هالویین خیلی همه به خصوص دخترا قرطی میپوشن. 


دوستتون دارم 



پی نوشت : نظرات رو دارم دونه دونه میخونم جواب میدم برای همین کمی تاخیر میشه. ببخشید 

ماهی که شکست و تحقیر شد اما ...

سلام به تک تک دوستان وبلاگ نویسم 

اول از همه مرسی بخاطر این همه تبریک تولد. خیلی دوستتون دارم. 

ببخشید که این مدت نیودم 

اگر بهتون بگم چقدر از نظر روحی و جسمی داغون بودم باورتون نمیشه.

تقریبا ارتباط خودم رو این مدت با همه چیز و همه جا به خصوص دنبای مجازی قطع کرده بودم. 

این چند ماه بدترین های زندگیم رو تجربه و کردم. به هرکی میگم میگه تازه شروعش هست و بعدا عادت میکنی ولی حداقل اینه که دیگه چنین تجربه ای رو دوست ندارم تکرار کنم. 

گفته بودم توی یه آرایشگاه به عنوان حسابدار و منشی مشغول به کار شدم. 

اینقدر درگیرم کرده بود که اصلا تابستون رو حس نکردم. فقط اومد و وقتی چشم باز کردم دیدم تمام شد. 

اونم چه تمام شدنی توی این مدت همش تحقیرم میکرد. از هفته ی اولی که شروع به کار کردم میشنیدم پشت سرم به مشتری ها میگه کارش رو بلد نیست عرضه نداره و من دم نمیزدم. فقط سعی میکردم به بهترین نحو کارم رو انجام بدم. 

مجبورم میکرد کار های مربوط به گردگیری رو تمیز کاری سالن رو هم بکنم اونم میگفتم باشه. 

در مورد وضعیت ظاهریم زیاد بهم تیکه می انداخت که من برام مهم نبود چون اون میخواست من لباس خیلی باز و مهمونی برای سالنش بپوشم که من نه توی محل کار حرفه ای هست اون نحوه ی لباس پوشیدن و نه برای کار های کثیف کاری که به من میگفت حاضر بودم بپوشم.

خودش همیشه جوری میامد سر کار که انگار داره میره مهمونی. 

یه توضیحی بدم که اینجا سر کار باید درست لباس پوشید. تمیز مرتب و رسمی. ایشون ل.خ.ت.ی رو ترجیح میداد. 

چیزی که بیشتر از هر چیزی آزارم میداد این بود که مرتب بهم میگفت خیلی بی تربیت هستم. ای کاش بودم اون وقت دلم نمی سوخت. ای کاش بی ادبی میکردم اونوقت میگفتم خوب راست میگه. اما توی این 28 سال عمری که از خدا گرفتم اولین نفری بود که بهم میگفت بی ادب و بی تربیت. 

حالا دلیلش چی بود چی دیده بود:

من به مشتری ها پای تلفن میگفتم ببخشید اسم شریف شما چیه؟

یا ببخشید شما سرکار خانمه؟ یا شما جناب آقای؟ 

همین طور هم به انگلیسی و ایشون اینا رو هم بر بی ادبی من میدونستن. 


روز آخری که اونجا کار میکردم گفت برم از توی سطل آشغال دو تا کارتون بیارم!!! چندبار گفت و من گفتم به هیچ عنوان چنین کاری نمیکنم اونم تهدیدم کرد که مراقب رفتارم باشم چون خیلی دارم به حرفاش بی اعتنایی میکنم و دستوراتش رو اجرا نمیکنم. خلاصه در اخرش این شد که من گفتم شما بگرد دنبال یکی دیگه منم رفتم. 


شاید بگم 1 هفته ی تمام فقط گریه میکردم. و بعد از اون 2 هفته شبا کابوس میدیدم. 

اصلا باورم نمیشد این کار این همه فشار روی من بوده باشه. 

به خاطر فشار عصبی بدنم مثل پارسال داره واکنش نشون میده. دستام مرتب خواب میره که البته جدیدا خیلی بهتر شده. ولی تا قبل از اینکه از اون کار بیرون بیام همش نصف شب بخاطر خواب رفتگی شدید دستم بیدار میشدم این در حالی بود که حتی روی دستم نمیخوابیدم. 

فردا وقت دکتر دارم که برم یه چکاپ

ببخشید از همه که نگرانتون کردم 

دوستتون دارم خیلی زیاد