ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

روزتون مبارک

سلام

واقعا شرمنده. 

هفته ی پیش امتحان داشتم و بعدش گفتم دیگه با خیال راحت میام سراغتون که نشد =))

جاتون  خالی با همسر جان رفتیم سفر اونم از پیش تعیین نشده. بعدم درگیر کار شدم حسابی. اخه من روزهای اخر هفته کار میکنم. بقیه اش درس دارم .

خوب بگذریم 

روز مامان های عزیز وبلاگ نویس مبارک. سمانه جون که باز داره مامان میشه - آفرین جون عزیزم. خانم اردیبهشتی نازنین . دلارام جان . عسل جون مهربانو عزیز فریبا جون ( ذهن پریشان ) و البته برای تو نازنین.

بقیه ی بانوان وبلاگ نویس هم که هنوز مامان نیستن اما زن که هستیم پس روزمون مبارک 

خوب شوهر ها براتون چه کردن؟

شوهر من که مثل هر سال پیچوند!! صبح به مامانش زنگ زد تبریک گفت اما به من هیچی =))

دوستتون دارممممم


موفق شدم!!!

سلام

امروز من خیلی موفق شدم

مثلا

موفق شدم که تا الان تمام لطف های همه تون رو نسبت به خودم تایید کنم و جواب بدم .

موفق شدم به قیمت بیماری که بعدش سراغم اومد سخنرانی رو تمام کنم اونم با بی خوابی!

موفق شدم قسمتی از اتاق رو جمع کنم فعلا دو تا چمدون دیگه بهم دهن کجی نمیکنه!!


موفق شدم کمی وسائل مورد نیاز اتاق رو بخرم


ولی هنوز موفق نشدم :

به دوستای نازنینم سر بزنم ولی زود زود میام 

ست حمام رو بخرم باید صبر کنم همسر جان از سفر برگرده 

اتاق رو تمام تمام کنم 



الان تازه فهمیدم ساعت شده ۱ نیمه شب و من هنوز بیدارم. حتی گشنه هم هستم :( اما حسش نیست برم غذا بخورم =))) ( جنین ادم تبلی هستم من)

فردا روز بدیه. نه اینکه اتفاقی بی افته فقط طولانی خیلی زیاد از ۹ صبح تا ۱۰ شب کالج هستم.


دوستتون دارم هزار تا 

من و اسباب کشی و میگوی مادر شوهر

سلام به همه ی دوستای نازنینم. 

سال نوی همگی با ۱۴-۱۵ روز تاخیر مبارک. امیدوارم که سال خیلی خوبی برای تک تکتون باشه. از همه عذرمیخوام که این مدت نبودم. آخرین بار گفتم که درگیر یک پروژه و ۲ تا امتحان و غیره و ذالک بودم جونم براتون بگه که قید نمره ی خوب رو زدم و نتونستم به موقع سخنرانی رو انجام بدم که احتمالا این ۲ شنبه باید انجام بدم. بعد هم درگیر اسباب کشی بودیم و تا همین ۲ روز پیش کلا اینترنت تعطیل بود! این دو روزم جنازه بودم خونه + اینکه شارژ این دوست گرامی ( لپتاپ ) نمیدونم کجا بود!! خلاصه همین رو بگم که از پارسال تاحالا ندیدمتون و دلم براتون تنگ شده

گفته بودم خونه رو دیدم پسندیدم اما وای که بیچارمون کردن تا خونه رو تحویل دادند. ما تا روز آخر مطمئن نبودیم که میتونیم بیایم یا نه!!! 

باورتون نمیشه که هرروز زنگ میزد یه قری می آمد که آخر یه روز عصبانی شدم گفتم ببین آقا اگر نمیخوای خونه رو اجاره بدی وقت من رو تلف نکن. اخه ما با هم طی کرده بودیم که اول آوریل که ۵ روز پیش باشه خونه رو تحویل بده بعد دبه کرد و گفت نه نمیشه تا ۱۵ آوریل نمیتونم!! دیگه تا روزی که کلید رو تحویل داد من واقعا باورم نمیشد که درسته. بعدم به صورت کامل غیر آماده اسبابکشی یک روزه کردیم دقیقا ۹ روز پیش! اصلا هم راضی نبودم. دفعه ی قبلی که اسباب کشی کردم ۳ روز وسیله آوردم خونه چیدم خونه آماده بود. بعد زنگ زدم ماشین اومد وسایل سنگین رو برد. این بار من وقت نداشتم هرچی هم به مامانم گفتم گوش نکرد گفت من بهتر بلدم این شد که با اجازتون یک دفعه دیدم کارگرها توی خونه هستن و خونه هم شلوغ! تند تند وسایل سنگین رو بهشون دادم و تا ۴ روز فقط داشتیم وسیله از اون خونه خارج میکردیم. بعدم که من کلاس داشتم و سرکار هنوز نتونستم اتاقم رو بچینم!!

حالا فکر کنید که ما جمعه اسباب کشی سنگین کردیم. وسایل سنگین مثل مبل تی وی تخت اینا رو دادیم آوردن بقیه رو خودمون آودیم. بعد شنبه من و مامی جان صبح ساعت ۹ رفتیم بیرون که کمی خرید لازمه رو برای خونه ی جدید انجام بدیم من جمله خرید جاکفشی و غیره که شوهر جان زنگ زدن غر غر غر که من میگو میخوام درست کنم الا و بلا الان باید بریم میگو بخریم!! رفتم دنبالش برای خرید میگو.این توضیح رو بدم که مادر شوهر جان یک مدل میگو دست میکنن پفکی اما مثل بیرون خیلی پف نمیکنه که فقط خمیر بخوری و توش خام باشه خیلی هم عالیه و شوهر جان میخواستن اون رو درست کنن.  چیزی حدود ۳ پوند که معادل ۱ کیلو و نیم میگو بود رو خریدیم اومدیم خونه. میگو های اینجا هم فقط کله ندارند باید پاک کنی! اومدم گذاشتم یخچال رفتم شب دیدم خیر همسر جان کاری نمیکنه دست به کار شدم میگو ها رو اوردم بیرون و گفتم پاک کن. ۲ تاشو پاک کردم دلم سوخت ازش گرفتم ولی شمردم ۳۰ تا بیشتر پاک نکردم ۳۰ تا دیگه رو دادم به خودش چون حالم بد شد =))) 

البته ما اونشب میگو نخوردیم فکر کنم ۳ روز بعد خوردیم اما جاتون خالی که میگویی خوردیم عالی. این اولین بار بود که من توی این مدت دستپخت همسر جان رو میخوردم. خیلی خوب بود.


خیلی خستم. حس میکنم دلم میخواد چند روزی رو بخوابم اما نمیشه :(

میام سراغ تک تکتون دوستتون دارم 

مرسی از باران عزیزم -ذهن پریشان عزیز - دختر گندمگون و بقیه که به یادم بودید...


پی نوشت: عاشق تک تکتونم. اومدم با چیزی حدود ۳۰ تا کامنت مواجه شدم ولی الان ساعت ۱۲ شبه و نمیرسم همه رو جواب بدم و تایید کنم. چون فردا باید ساعت ۸ سرکار باشم :(((

خیلی زود همه رو تایید میکنم