ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

ماه نیمروز

دختری هستم از ماه. با هزاران عشق و آرزو و رویاهایی بلند.

یک روز خیلی بد

سلام

دیشب حدود ساعت ۲ بود که خوابم برد و ساعت ۳:۳۰ با صدای برخورد یک جسم سنگین با زمین از خواب پریدم. تا اومدم از تخت بیام بیرون دیدم مامانم اسم بابام رو فریاد میزنه. از اتاق پریدم بیرون دیدم بابام پشت در اتاق من روی سنگ خورده زمین و زمین پر از خون شده. خیلی هول کردم. 

بابام گیج گیج بود نمیفهمید چه خبره یا چیه. فقط میگفت حالت تهوع داشتم میخواستم برم بخوابم. وقتی نشست دهنش پر از خون بود اول فکر کردم خون ها از سرشه بعد دیدم نه لبش رو پاره کرده. 

از جاش بلند نشد همین طور نشسته رفت توی اتاقش (اتاق من و مامان بابام کناره هم هست) خیلی گیج بود حرفاش نا مفهوم 

شروع کردم به یک سری سوالات کلیشه ای پرسیدن از اینکه اسمش چیه متولد چه سال و ماهیه همه رو با کمی مکث جواب میداد 

ولی نمیدونست چند شنبه هست یا شب قبلش مهمان کی خونه ی ما بوده خیلی فکر کرد تا جواب داد مهمان کی بوده. 

فشارش رو گرفت نرمال بود اما نمیدونست ضربان قلبش به صورت نرمال چنده درحالی که این اصلا از پدر من بعیده . همیشه دقیق تمام مسائل پزشکیش رو میدونه. 

رنگش شده بود عین گچ و عرق سردی داشت وقتی دیدم این طوری هست بدون توجه به مامانم زنگ زدم به اورژانس. باهاشون مشورت کردم گفت چیکارکنم و آمبولانس هم اعزام کردند. 

شاید ۸ دقیقه ای طول کشید تا ماشین رسید. اومدن معاینه کردند و حتی موقعی که از پدر میپرسیدند چه قرصی مصرف میکنه نمی دونست. یک جعبه ی قرص داره که میگفت نمیدونم کدوم رو میخورم و چیه!! رفتم سر کیف داروهاش که از رنگشون دارو رو پیدا کنم سرم داد کشید که چیکار میکنی این رو برای چی برداشتی کیف اشتباه هست (میدونستم درسته) ول کردم محل ندادم به اورژانس گفتم چیکار کنیم؟ گفت ما میتونیم ببریمشون فلان بیمارستان دولتی که شاید ۳۰ دقیقه با ما فاصله داره درحالی که یک بیمارستان ۵ دقیقه ی خونه هست. اما چون خصوصی هست اون ۱۱۵ نمیتونه ببره. وقتی مطمئن شدم که حرکت دادنش خطر نداره سوارش کردم و بردمش اورژانس اون بیمارستان. 

در اثر ضربه ی وارد شده دندونش شکسته بود و لبش رو پاره کرده بود. 

تمام خون ها بخاطر همین بود. بلافاصله از سرش عکس گرفتند و بعد از شاید ۳۰ دقیقه هوش و حواس پدر اومد سرجاش. 

خودش میگه دستشویی بوده حالت تهوع بهش دست میده میخواد برگرده بخوابه که از زمان تصمیم گیری تا خوردن زمین هیچی یادش نمیاد. 

حتی از اتفاقات توی خونه مکالمات اورژانس یا حتی دعوایی که با من کرده بود هیچی یادش نبود. 

دیشب از حدود ۴ تا ۸ صبح ما بیمارستان بودیم اینقدر وحشت کرده بودم که حد نداره. ضربه میتونست خیلی بدتر باشه اما خدا روشکر به خیرگذشت. 

طفلکی لبش ۵ تا بخیه خورد اصلا دل نداشتم نگاهش کنم. 

خدایا عزیزانمون رو از شر بلا و چشم بد دور بفرما 

آمین


پی نوشت :

۱- در مورد نوشته ی دیروز: باران از دوستای خیلی خیلی خوب و نزدیک منه. برای همین مثال اون رو زدم تا بتونم توضیح در مورد سبک وبلاگم بدم وگرنه درسته اینا هم نوعی دلنوشته های منه 

۲- نظر ها رو همه رو خوندم اما الان توان جواب دادن ندارم. فردا همه رو تایید میکنم خیلی دوستتون دارم 

۳- این کرم پازل دیوونمون کرده. امروز مامان بزرگ جان که معرف حضورتون هستند هم آلوده شدند :))

۴- به زودی یک عکس از نصفه پازل میذارم :)))

۵- مرسی که هستید 


وبلاگ من

سلام به همه 

چند وقت پیش باران جون توی یه کامنت نوشته بود که وبلاگت خیلی آموزشی فرهنگی شده. 

راستش من پارسال با وبلاگ یک نفر آشنا شدم. اولین وبلاگی که شروع کردم به خوندن اون بود و هنوز هم میخونم و بهش سر میزنم. اما تقریبا خاموش بودم. تا اینکه دیدم وقتی خاموش باشی فایده نداره اگر مطلب رمزی باشه طرف بهت اعتماد نمیکنه رمز بده. 

ضمن اینکه نیاز داشتم بنویسم از ذهن مشغولی هام تا کمی آروم بشم. گرچه از ذهن مشقولی های واقعیم کم مینویسم اما همین که اینجا گاهی جیزی مینویسم خیلی آرومم میکنه. 

خواستم بگم وبلاگ من داستان زندگی من نیست. دوست هم ندارم زیاد از خودم یا زندگیم یا شرایطش حرفی بزنم. اگر زمانی جیزی گفتم بدونید که کاسه ی صبرم سر اومده. 

ببخشید اگر زیادی آموزشی شده و ببخشید اگر زیادی به یک سری مسائل گیر میدم. اینا چیزهایی هست که خیلی من رو آزار میده. 

سعی میکنم کمی مطالب بهتری به جز مسائله ی تکراری رانندگی بنویسم. 


پی نوشت:

پازل همه رو درگیر خودش کرده امشب مهمون داشتیم همه سر میز داشتن پازل درست میکردن شوهرم که بد تر همه طفلک دیگه سردرد گرفت اما فکر کنم الان یه ۳۰۰ تیکه ای درست شده باشه 

تابلوی پند آموز اتوبان

سلام

دیروز توی یکی از اتوبان های تهران داشتم میرفتم یک تابلو نظرم رو جلب کرد نوشته بود :

ما همان طور که رانندگی میکنیم زندگی میکنیم 

عکس هم عکس یک راننده ی عصبانی بود که به نشانه ی اعتراض دستش رو از ماشین اورده بود بیرون و یک راننده با لبخند داشت به اون راننده ی عصبانی از توی آینه نگاه میکرد.

داشتم فکر میکردم دقیقا مفهموم این تابلو یعنی چی؟

آیا روی عصبانی بودن اون راننده ی م.ع.ت.ر.ض تمرکز داره یا خونسردی بعضی از راننده ها از خلاف کردن؟

همین چند روز پیش بود که از ورودی پل صدر از صدر همسطح یک پراید به صورت دنده عقب داشت از پل صدر وارد صدر همسطح میشد!!

یا راننده ای که ناگهانی وسط خیابون تصمیم گرفت بزنه روی ترمز و باعث تصادف شد. 

یا راننده ای که ناگهان تصمیم میگیره دقیقا جایی که میخواد بایسته چون میخواد خرید کنه بدونه توجه به اینکه آیا راه عبور رو بسته اند یا نه؟ 

یا راننده ای که ناگهانی از منتها علیه سمت راست تصمیم میگیره بپیچه سمت چپ!!

درسته یک راننده وقتی این همه بی نظمی رو میبینه عصبانی میشه و داد و بیداد میکنه که آهای آقای عزیز خانم عزیز خیابونه توجه کن بین خط برو نه یک لنگ این طرف یک لنگ اون طرف. با سرعت درست برو من که با سرعت مجاز که نوشته ۸۰ تا میرم برام چراغ نزن که برو کنار و من رو مجبور کنی ترمز کنم برم پشت ماشینی که داره با ۴۰ تا میره تا تو خلاف کنی یا من رو مجبور به خلاف میکنی. 

درسته رانندگی کردن تصویری از زندگی ما میتونه باشه اما نه از عصبانی و خندان بودن بلکه شاید از رعایت کردن قوانین و مقرراتی که میتونه توی زندگی ما تاثیر بذاره. 

پی نوشت:

۱-کلا جدیدا تابلو های آموزشی خیلی جالبی در سطح شهر میبینم که خیلی هم بار آموزشی واضحی ندارند

۲- حدود ۲۰۰ قطعه از پازل رو چیدم 

۳- امروز همسر جان اومد مثلا یکی دو قطعه کمک من بکنه دو ساعت بعد با عصبانیت بلند شد رفت یک دور زد و دوباره برگشت :)) میگه اعتیاد داره نمیتونه ول کنه. با این حال به این نتیجه رسیدم که نمیشه هر دوتا با هم استفاده کنیم. 

پازل جدید من

سلام

امروز بالاخره خریدمش. این اولین چیزی بود که چشمم رو گرفت اما کلی گشتم تا باز برگشتم سر این. 

نمیفهمم چرا این عکس ها کج میشه

 


 

قهرمان نه پهلوان

سلام

داستان پوریای ولی رو همه شنیدید درسته؟

همون پهلوانی که بخاطر دل یک مادر جلوی یک حریف خیلی ساده شکست خورد و پهلوان شد نه قهرمان 

حالا بشنوید از داستان های قهرمان های امروزی که پهلوان نیستند. 

حدود دو سال پیش بود با شوهر جان و عموی عزیزشون رفته بودیم پاساژ پایتخت توی میرداماد. 

برای پارک ماشین رفته بودیم کوچه ی پشتی پارک کردیم. موقع رفتن یه ماشین پرادو توجه من رو جلب کرد که به صورت دوبله و بدون سرنشین پارک کرده بود و عملا هم کوچه رو بند آورده بود و هم جلوی چند ماشین بود. با خودم گفتم لابد از این چند ثانیه ای ها هست رفته بسته ای رو بیاره چون خیلی نزدیک درب پشتی پاساژ بود. 

حدود ۲۰ دقیقه ای کار ما طول کشید و وقتی برگشتم صدای بوق و داد و بیداد می آمد. 

یک مرد ریز نقش که صاحب یک پراید بود داشت بوق میزد و داد میزد که این ماشین رو بردارید چرا مزاحم راه هست. البته بگم که بخاطر پارک ماشین در دو طرف عملا کوچه بند شده بود و ترافیک شدیدی به وجود اومده بود بخاطر اون پرادو. 

بخاطر کنجاوی زیادی که دارم از شوهرم خواستم کمی بمونیم ببینیم این صاحب بی فکر ماشین کی هست. 

یک دفعه دیدم از ساختمان روبروی پاساژ یک مرد بلند قد چهار شونه اومد با قیافه ی خیلی آشنا!! 

وقتی که اون صاحب پراید بهش اعتراض کرد شروع کرد به کتک زدن اون مرد. 

که چرا اعتراض کرده به جای پارک ماشینش. بدون توجه به اینکه باعث بسته شدن کوچه شده بود و اینکه خلاف کار بود. 

یک دفعه اون مرد رو شناختم. 

همین رو بگم که یک زمانی مدال المپیک گرفته بود. 

باورم نمیشد. کسی که مثلا قهرمان این کشور معرفی شده بود 

اما آیا معروفیت باید باعث بشه که قوانین رو زیر پا گذاشت و بعد به جای عذرخواهی طرف م.ع.ت.ر.ض رو کتک زد؟

متاسفانه قهرمانی برای بعضی ها باعث میشه که به عنوان یک استوره بهش نگاه کنن و اون رو الگوی خودشون قرار بدن تبدیل میشه به استفاده از موقعیت و زور بازو.

پی نوشت:

۱-خیلی دنبال پازل گشتم اما هنوز چیزی که میخوام رو پیدا نکردم 

۲- آرزو جون دیشب که شما رفتی تیراژه یادت هست که اونجا پازل فروشی بود یا نه؟ چون یادمه ۲-۳ سال پیش یه مغازه بود فقط پازل داشت. میخوام ببینم اگر هنوز هست برم اگر نه که این همه راه الکی نرم تا اونجا

۳- خونه رو خیلی کثیف کردم اصلا هم حوصله ندارم تمیزش کنم. پنج شنبه مامانم میاد باید تمیز تحویلش بدم :(((