اگر میدونستم با یک پست نوشتن اینقدر آروم میشم زودتر از این انزوا بیرون اومده بودم
یادم نبود که امروز عیده یعنی دیروز شما عید بود .
منم ساداتم عید همه مبارک عیدی هاتون رو گرفتید؟ اخه میگن توی این روز عیدی گرفتن از سید ها برکته
عرض کنم که چند باری تقاضا شده بود که من اینجا گزارشگر بدون مرز شما ها باشم
بگم که منتظر گزارش های من باشید.
به زودی در مورد هالویین مینویسم که اینجا بر خلاف اصل خود هالویین خیلی همه به خصوص دخترا قرطی میپوشن.
دوستتون دارم
پی نوشت : نظرات رو دارم دونه دونه میخونم جواب میدم برای همین کمی تاخیر میشه. ببخشید
سلام به تک تک دوستان وبلاگ نویسم
اول از همه مرسی بخاطر این همه تبریک تولد. خیلی دوستتون دارم.
ببخشید که این مدت نیودم
اگر بهتون بگم چقدر از نظر روحی و جسمی داغون بودم باورتون نمیشه.
تقریبا ارتباط خودم رو این مدت با همه چیز و همه جا به خصوص دنبای مجازی قطع کرده بودم.
این چند ماه بدترین های زندگیم رو تجربه و کردم. به هرکی میگم میگه تازه شروعش هست و بعدا عادت میکنی ولی حداقل اینه که دیگه چنین تجربه ای رو دوست ندارم تکرار کنم.
گفته بودم توی یه آرایشگاه به عنوان حسابدار و منشی مشغول به کار شدم.
اینقدر درگیرم کرده بود که اصلا تابستون رو حس نکردم. فقط اومد و وقتی چشم باز کردم دیدم تمام شد.
اونم چه تمام شدنی توی این مدت همش تحقیرم میکرد. از هفته ی اولی که شروع به کار کردم میشنیدم پشت سرم به مشتری ها میگه کارش رو بلد نیست عرضه نداره و من دم نمیزدم. فقط سعی میکردم به بهترین نحو کارم رو انجام بدم.
مجبورم میکرد کار های مربوط به گردگیری رو تمیز کاری سالن رو هم بکنم اونم میگفتم باشه.
در مورد وضعیت ظاهریم زیاد بهم تیکه می انداخت که من برام مهم نبود چون اون میخواست من لباس خیلی باز و مهمونی برای سالنش بپوشم که من نه توی محل کار حرفه ای هست اون نحوه ی لباس پوشیدن و نه برای کار های کثیف کاری که به من میگفت حاضر بودم بپوشم.
خودش همیشه جوری میامد سر کار که انگار داره میره مهمونی.
یه توضیحی بدم که اینجا سر کار باید درست لباس پوشید. تمیز مرتب و رسمی. ایشون ل.خ.ت.ی رو ترجیح میداد.
چیزی که بیشتر از هر چیزی آزارم میداد این بود که مرتب بهم میگفت خیلی بی تربیت هستم. ای کاش بودم اون وقت دلم نمی سوخت. ای کاش بی ادبی میکردم اونوقت میگفتم خوب راست میگه. اما توی این 28 سال عمری که از خدا گرفتم اولین نفری بود که بهم میگفت بی ادب و بی تربیت.
حالا دلیلش چی بود چی دیده بود:
من به مشتری ها پای تلفن میگفتم ببخشید اسم شریف شما چیه؟
یا ببخشید شما سرکار خانمه؟ یا شما جناب آقای؟
همین طور هم به انگلیسی و ایشون اینا رو هم بر بی ادبی من میدونستن.
روز آخری که اونجا کار میکردم گفت برم از توی سطل آشغال دو تا کارتون بیارم!!! چندبار گفت و من گفتم به هیچ عنوان چنین کاری نمیکنم اونم تهدیدم کرد که مراقب رفتارم باشم چون خیلی دارم به حرفاش بی اعتنایی میکنم و دستوراتش رو اجرا نمیکنم. خلاصه در اخرش این شد که من گفتم شما بگرد دنبال یکی دیگه منم رفتم.
شاید بگم 1 هفته ی تمام فقط گریه میکردم. و بعد از اون 2 هفته شبا کابوس میدیدم.
اصلا باورم نمیشد این کار این همه فشار روی من بوده باشه.
به خاطر فشار عصبی بدنم مثل پارسال داره واکنش نشون میده. دستام مرتب خواب میره که البته جدیدا خیلی بهتر شده. ولی تا قبل از اینکه از اون کار بیرون بیام همش نصف شب بخاطر خواب رفتگی شدید دستم بیدار میشدم این در حالی بود که حتی روی دستم نمیخوابیدم.
فردا وقت دکتر دارم که برم یه چکاپ
ببخشید از همه که نگرانتون کردم
دوستتون دارم خیلی زیاد
سلام
چقدر زود مرداد میشه
چقدر زود زمان میگذره
این ماه که میاد همیشه یاد آور خیلی چیزاست برای من
ماهی که هر سال بهم یاد آوری میکنه یک سال به سنم اضافه شده. یک سال دیگه خدا این لطف رو بهم کرده که باز کنار خانواده باشم
و ماهی که پیوند زناشویی بستم.
مرداد امسال چهارمین سالگرد ازدواج منه ولی هنوز باورم نمیشه. گاهی توی حرفام از شوهرم به عنوان دوست پسرم یاد میکنم.
به هرحال ماه دوست داشتنی هست.
اینجا کسی هست که متولد مرداد باشه؟
راستی رفتم حمام موهام بهتر شد. خوب نشد اما از اون حالت اولیه در اومد.
ولی با اینحال رنگساژ تیره رو حتما میزنم
دوستتون دارم
مرسی که هستید
سلام به همه
نماز روزه هاتون قبول باشه
مرسی از همه برای راهنمایی ها و حرف های تسکین دهندشون.
پست رو پاک کردم. چون دوست دارم نگاهم بهش نیوفته.
ببخشید اگر به کسی رمز نرسید.
بگذریم
هفته ی پیش قبل از ۱۹ ماه رمضان موهام رو دادم دست این آرایشگری که پیشش کار میکنم درست کنه. نمیدونستم میخواد موهام رو باز های لایک کنه که متاسفانه کرد.
الان موهام شده عین زردک. زرد حالم از خودم بهم میخوره
حتی حاضر نیست موهام رو رنگ تیره بزنه. میگه رنگ موهات این بود. بهش میگم دوست ندارم اینی که زدی میگه نه همین بود رنگ موهات.
با آرایشگرم توی ایران تماس گرفتم که رنگ و ترکیب رنگ رو برام بفرسته ولی تا به دستم برسه میشه اخر مرداد. نمیتونم یک ماه دیگه این طوری دوام بیارم :(((
سلام به همه
روز جمعه روز استقلال آمریکا بود. این روز خیلی روز مهمی هست اینجا. هر سال جشن ها و رژه های خیلی بزرگ و زیبا برگذار میشه. مهمونی های بزرگ داده میشه که همه باربی کیو درست میکنن. و در آخر شب ساعت ۹ آتیش بازی های خوشگلی برگذار میکنن
اول یه تاریخچه بگم که سال ۱۷۷۶ روز چهارم جولای آمریکا استقلال خودش رو از کشور انگلیس اعلام میکنه و به یک کشور مستقل تبدیل میشه. و ۱۱ سال بعد قانون اساسی شون نوشته میشه و به عبارتی این روز تولد آمریکا حساب میشه.
از یک هفته قبل هر از گاهی شبا صدای آتیش بازی و ترقه میشنیدیم.
ولی شبش غوغا بود.
خودم و شوهرم تا ساعت ۸:۴۵ سرکار بودیم. و بعد گفتیم بریم بیرون. خیابون قو پر نمیزد تا رسیدیم به دم ساحل. اونجا بود که وای چه ترافیکی. دیدم نوشته اینجا آتیش بازی نداریم
رفتم به سمت خونه ی قبلی که اونجا آتیش بازی داشت ولی چشمتون روز بد نبینه ۱ ساعت فقط یکجا مونده بودیم توی ترافیک اینقدر زیاد بود. اصلا تکون نمیخوردیم.
تا تونستیم حرکت کنیم شد ساعت ۱۱:۳۰
هنوز از گوشه کنار یه کمی آتیش بازی میدیدیم.
وقتی رسیدیم خونه ساعت ۱۲ شده بود. اونجا بود که یاد ایران و چهارشنبه سوری افتادم. چون تا صبح اینجا ترقه میزدن . تا چشمام گرم میشد یکی ترقه میزد سگ همسایه هم مزید بر علت شده بود. ترسیده بود همش پارس میکرد :))))
امسال نه چهارشنبه سوری رو تونستم برم و نه روز استقلال رو لذت برم! حالا باید دید بعدا برای روز شکر گذاری و هالوین چی میشه :))
پی نوشت:
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟
این چیزیه که دو روزه همش دارم بهش فکر میکنم. مربوط به یکی از دوستانه!