-
من برگشتم.
سهشنبه 5 آذر 1392 02:11
سلام من برگشتم. اما نه با خبر خوب فقط با روح و جسمی خسته. هر روز نظراتتون رو میخوندم و بهم امید میداد اما نشد... نمیدونم کی میخواد درست بشه اما فعلا که زندگی من گره ی کوری بهش خورده این وسط دلم برای اقای همسر میسوزه که هم مشکلات خودش رو داره هم غصه ی من رو میخوره امروز فقط گریه کردم. شاید بگم اگر طی هفته ی گذشته لحظه...
-
دعا کنید
چهارشنبه 29 آبان 1392 23:19
سلام نظر هاتون رو هر روز میخونم مرسی که به من سر میزنید و مرسی برأی دلداری هاتون دسترسی به أینترنت ندارم. الانم با گوشی اومدم. برای همین سخته نظر ها رو جواب بدم بچه ها دعا کنید کارم کمی طولانی شده. دعا کنید هفته ی دیگه با خبر خوب بیام خیلی فکرم درگیره. خیلی خسته شدم روحی و جسمی الان ٤ ساله فقط توی انتظارم. دعا کنید...
-
بدون شرح !
دوشنبه 27 آبان 1392 22:27
سلام. کار هام کمی بهم ریخته تا اخر هفته نمیرسم بیام . مغزم اینقدر درگیر هست که نمیدونم چطوری و از کجا بهش سامان بدم. کار های آقای همسر بدجور گره خورده امروز فهمیدیم وکیل گرامی که ۱ ماه پیش گرفته بودیم برای کاری که یک هفته ای جمع میشد تا امروز به ما دروغ میگفته و حتی یک بار هم سراغ پرونده نرفته . اونم از سوتی خودش و...
-
گذشته
دوشنبه 27 آبان 1392 14:01
Yesterday is history, tomorrow is a mystery, and today is a gift ; that's why they call it the present « Eleanor Roosevelt » خیلی از ما اونقدر غرق در گذشته میشیم که ارزش زمان حال رو نمیدونیم. اونقدر غرق فکر در اشتباهاتمون در گذشته یا بدشانسی ها و پیش آمد های بد و حتی تصمیم های غلط میشیم که یادمون میره زمانی که الان...
-
سفر ما(رمز قبلی)
یکشنبه 26 آبان 1392 14:00
-
ترو خدا کمک کنید!!!!
شنبه 25 آبان 1392 10:14
هفته پیش بعد از مدت ها رفتم تجریش. من عاشق تجریش هستم. اون موقع ها که ایران بودم و دختر خونه هفته ای یک بار میرفتم تجریش . از تجریش هم زیر بازار رو خیلی دوست دارم. همون جایی که میوه ها رو میچینن تا آسمون پشت امام زاده صالح. فکر کنم اسمش هست تکیه ی امام حسین. اخه وقتی رفتم دیدم بسته هست یعنی میوه فروش ها و مغازه ها...
-
رویایت را نگه دار
پنجشنبه 23 آبان 1392 22:56
این داستان رو سال پیش توی یکی از کلاس های درسیم خوندم و نویسنده اش هم ناشناس هست. ببخشید که اگر ترجمه اش کمی بد شده. من یک دوستی دارم به اسم «مانتی رابرتز» که یک مزرعه خیلی بزرگ در «سان سیدرو» داره. اون همیشه به من اجازه میده که از خونه اش برای مراسم خیره و جمع آوری پول برای مرکز جوانان در معرض خطر استفاده کنم. دفعه ی...
-
یک روز وحشتناک
سهشنبه 21 آبان 1392 10:20
سلام. دیروز من با مسمویت شدید از آلودگی هوا شد و با یک تب ۴۰ درجه هم تمام شد. پارسال زمستون که اومدم ایران دقیقا افتاد توی همین آلودگی هوا و تعطیلات. منم ریه های حساسی دارم و کارم به اورژانس کشید. خودم میدونستم مشکل کجاست و مشکل من مسومیت ناشی از آلودگی هوا هست و لازم بود دکتر برای من اسپری سالبوترکس رو که سال ها بود...
-
همسایه ی مزاحم
دوشنبه 20 آبان 1392 09:09
یه همسایه داریم ساعت ۶ صبح میخواد از خونه بره بیرون صدای آهنگش توی آسمونه. اخر شب ۲ نصفه شب هم که میاد خونه باز همین وضعه. اصلا مراعات حال ما رو نمیکنن. فکر نمیکنن توی همسایگی یکی ممکنه بچه ی کوچیک داشته باشه یا مریض داشته باشه. اصلا اقا سالم باشه میخواد بخوابه. چه دلیلی داره با دوپس دوپس ضبط شما اونم هر شب ۲ نصفه شب...
-
من
یکشنبه 19 آبان 1392 12:24
-
سیاه بخت حرف مردم
شنبه 18 آبان 1392 12:20
یه دوستی دارم خیلی دختره خوبی هست. خیلی سال هست که باهم دوستیم. بعد از اینکه دبیرستانش تمام شد نامزد کرد. طرف خیلی آدم عوضی بود. خیلی اذییتش میکرد. کتکش میزد و تحقیرش میکرد. نامزدی رو بعد از یه مدت بهم زد. چند سال بعد یه پسر دیگه اومد خواستگاریش. خیلی پسر خوبی بود. نامزد کردند و در حال تدارک کار های عروسی بودند که پسر...
-
محرم
جمعه 17 آبان 1392 19:32
امسال اولین محرمی هست که بعد از ۳ سال ایران هستم. حال و هوای دیگه ای داره. دیشب که توی خیابون با شوهر جان میرفتیم یه دسته دیدم ناخودآگاه اشک توی چشمام جمع شد. امام حسین همیشه نقش مهمی داشتن توی زندگی من. انگار که من حضورشون رو همیشه حس میکردم توی خیلی از شرایط زندگیم. بخصوص شرایط خوب زندگیم. بگذریم. خیلی دلم میخواد که...
-
یک روز معمولی!!
جمعه 17 آبان 1392 15:03
امروز هنوز توی شیش و بش خواب بودم که مامانم اومد دم اتاق صدام زد. معمولا این کارو نمیکنه. این دفعه ی دومی بود که من رو بیدار میکرد البته از زمانی که مدرسه تمام شده!! دفعه ی قبلی ساعت ۶ صبح روز یکشنبه بود که من در خواب ناز بودم و اومد بیدارم کرد اینقدر گیج بودم که بلند شدم برم دانشگاه!! دیدم مامانم میگه پاشو پدرت رو...
-
۲۹ توصیه ی مهم
پنجشنبه 16 آبان 1392 09:56
این ایمیل رو دیروز دریافت کردم که ۳۰ توصیه ی مهم بود اما اخری واقعا مهم نبود. منم ۲۹ تا رو گذاشتم ۱- هر روز ۱۰ تا ۳۰ دقیقه پیاده روی کنید و به هنگاه راه رفتن لبخند بزنید. این بهترین داروی ضد افسردگی است. ۲- هر روز حداقل ۱۰ دقیقه در یک مکان کاملا ساکت و بی سر و صدا بنشینید. ۳- هرگز از خوابتان نزنید. یک دستگاه ظبط فیلم...
-
بچه...
سهشنبه 14 آبان 1392 18:24
به نظر من بچه باید ۴ تا باشه. ۲ تا دختر ۲ تا پسر. هم جفتشون جوره هم بچه ها خاله دایی عمو و عمه رو دارند. وقتی با همسر جان در این مورد صحبت کردم اوایل جواب میداد واییی اصلا من از بچه بیذارم. واقعا هم بود. همسایمون یه دختر داشت عروسک. خیلی هم شیرین زبون بود. شوهر من اصلا محل بهش نمیذاشت . دوست نداشت. هر موقع بحث این...
-
چشم شیطان Devil eye
دوشنبه 13 آبان 1392 21:43
مامان بزرگ جان همیشه حرف از چشم و نظر میزدند و میگفتند بچه ام رو چشم زدن که فلان شد و بهمان شد. عمه جان طفلک را میگفتند که در دهه ی چهل سکته ی مغزی کرد. یا پسرش که ناگهانی مبتلا به یک بیماری سخت شد. من همیشه میگفتم این حرف نا مناسب هست. اصلا چنین چیزی وجود نداره. بیماری عمه جان یا پسر عمه جان بخاطر چشم نظر نبوده تا...
-
ساکت باش بچه!
دوشنبه 13 آبان 1392 08:52
مادر شوهر من معلم دبستان هستند. خیلی جدی اما محبوب همه ی بچه های مدرسه. با اینکه سختگیر ترین معلم هستند اما روش تدریسشون جوری هست که بچه ها نه تنها از درس زده نمیشن بلکه هیشه ممتاز ترین دانش آموز ها از کلاس ایشون هست. اما ایشون به هیچ عنوان از بچه خوششون نمیاد. هرموقع حرف نوه میشه میگن من که اصلا از بچه خوشم نمیاد....
-
بی حوصله
یکشنبه 12 آبان 1392 19:04
امروز تا الان چند بار خواستم چیزی بنویسم اما از اون روزهاست که حس هیچی نیست. حتی بنظرم نوشتنم نمیاد! این روزا حس بطالت میکنم. همش توی خونه نشستم. درسته که ۱۲ واحد درس داشتم به صورت انلاین که ۶ واحدش تمام شد . ۶ تا دیگه مونده اما واقعا حس هیچ کاری رو ندارم. اونجا که بودم صبح میرفتم سر کار همون جا مجبور بودم درس بخونم....
-
این سرطان لعنتی- قسمت آخر
شنبه 11 آبان 1392 19:51
-
این سرطان لعنتی- قسمت دوم
جمعه 10 آبان 1392 17:35
-
این سرطان لعنتی- قسمت اول
جمعه 10 آبان 1392 12:21
-
یادداشت خصوصی
جمعه 10 آبان 1392 12:17
یادداشتی که الان میخوام منشر کنم رمز رو به همراه های همیشگی دادم. برای خانم ها هست برای همین خصوصیش کردم. اگر خدایی نکرده کسی از قلم افتاده بهم بگه تا رمز رو بدم.
-
الو؟ از اتش نشانی زنگ میزنم
جمعه 10 آبان 1392 01:00
اواخر شهریور ماه بود. هنوز هوا گرم بود و ما پنجره ی اتاق رو باز میذاشتیم. حدود ساعت ۴ صبح بود که با بوی سوختی از خواب پریدم. مثل وقتی که کاغذ آتیش میزنی. از اتاق اومدم بیرون دیدم نه خبری نیست و جالب اینجا بود که بو فقط توی اتاق ما بود. بیرون اتاق خیلی کم بود. ( پنجره های کل خونه به جز اتاق من بسته بود. ) اومدم بخوابم...
-
جن جوراب
پنجشنبه 9 آبان 1392 08:41
اون موقع ها که دختر خونه بودم بابام همیشه به مامانم شکایت میکرد که چرا جوراب هاس من گم میشه و مامانم همیشه یک کیسه بزرگ جوراب هایی داشت که لنگه نداشتند. گاهی اوقات بابام به شوخی به مامانم میگفت : عزیزم چرا میخوای به برادرت جوراب بدی یک لنگه میدی؟ خوب جفت بده که بتونه استفاده کنه! بعدها فهمیدم دقیقا همین حرف رو شوهر...
-
یک پست خارج از برنامه
چهارشنبه 8 آبان 1392 10:27
راستش از روزی که تصمیم گرفتم این وبلاگ رو شروع کنم کلی پست های جور وا جور میاد توی ذهنم یه دفتر دستم گرفتم بیرون که میرم با شوهر جان هرچی به ذهنم میاد رو مینویسم. مثل اینکه مغزم منتظر یه انفجار بوده تا فوران کنه. توی قسمت چرک نویس کلی پست دارم که با خودم عهد کردم فقط روزی یه پست رو بذارم اما این پست رو خارج از برنامه...
-
دنیایی قد یک گردو
چهارشنبه 8 آبان 1392 00:19
حدود ۱۲ سال پیش اون زمان که گروه های یاهو خیلی توی بورس بود با دختری آشنا شدم که اونم آمریکا زندگی میکرد. شهرش با شهری که من بودم حدود ۴-۵ ساعت فاصله داشت. شاید بگم که هر روز باهم چت میکردیم و دختر خیلی خوبی بود. یه روز بهم گفت که قراره با خانواده بره یه شهری که با ما ۱ ساعت و نیم فاصله داشت . از قضا عمه های من ساکن...
-
شوهر به چه قیمت؟!
سهشنبه 7 آبان 1392 03:19
بهار سال گذشته یکی از اقوام دور ما که از قضا دختر زیبایی هم بود ازدواج کرد. تا جایی که من خبر داشتم کسی از این ازدواج راضی نبود و علت اصلی اون رو تفاوت زیاد سن دختر و پسر عنوان میشد. من تا همین چند وقت پیش که یک سال و اندی از ازدواجشون میگذشت ندیده بودمشون. از دخترک بگم که دختری بود شیطون و پر از انرژی. همیشه توی...
-
بی حوصلگی یا ....
دوشنبه 6 آبان 1392 02:11
توی فامیل همیشه هرکسی مشکل با کامپیوتر داشته باشه میاد سراغ من. البته من اصلا ادعایی در رابطه با کامپیوتر ندارم. کلا کار خاصی هم بلد نیستم اماچون کار های عادی مثل ایمیل باز کردن ساخت فولدر و غیره رو براشون راحت توضیح میدم به من لطف دارن و فکر میکنن من در حد مهندس کامپیوتر هستم. مشتری های منم غالبا مامانم عمه جان و...
-
سرطان در زنان
دوشنبه 6 آبان 1392 00:20
وقتی اسم سرطان در زنان میاد همه بدون هیچ درنگی به سرطان سی.نه فکر میکنن. شایع ترین نوع سرطان و عامل شماره یک مرگ زنان در دنیا. به همین خاطر هست که به بانوان بالای ۳۵ -۴۰ توصیه میشه حداقل سالی یک بار چک آپ کنن. اما چیزی که خیلی ها از اون ممکنه بی اطلاع باشن یا بخصوص دختر خانم های مجرد یا خانم های متاهل جوان بهش توجه...
-
ببخشید فارسی یادم رفته!!
دوشنبه 6 آبان 1392 00:09
توی چند سالی که اینجا زندگی میکنم هیچ چیزی به انذاره ی بعضی از ایرانی های اینجا آزارم نمیده. توی شهری که من زندگی میکنم ایرانی خیلی زیاد هست. اونقدر زیاد که برای ما عادی شده که ایرانی ببینیم اما فکر کنم برای اونا عادی نشده که ایرانی ببینن. ایرانی های اینجا چند دسته هستند ایرانی هایی که زیر ۵ سال هست اومدن که تعدادشون...