-
بابا جون
پنجشنبه 5 دی 1392 13:08
سلام بابا جون خوبی؟ بابا جون رفتی و سراغی هم دیگه از ما نگرفتی. میدونی ۱۸ سال پیش وقتی بی خداحافظی رفتی چقدر دلم سوخت؟ میدونی اون روز اینقدر گریه کردم که از مدرسه زنگ زدن گفتن بیاید این رو ببرید؟ بابا جون یادته این آخری ها خونه ما بودین؟ چقدر خوب بود وقتی از مدرسه میومدم اولین کاری که میکردم یه ماچ گنده بهت میکردم بعد...
-
چراغ سبز حق من یا تو!
چهارشنبه 4 دی 1392 00:12
سلام تا حالا دقت کردید هر موقع چراغ راهنمایی سبز میشه عابر و ماشین با هم حرکت میکنن؟ امروز پشت چراغ قرمز شریعتی سر میدان قدس بودم خیلی شلوغ بود به محض اینکه چراع برای ما سبز شد همراه با ماشین ها سیل عظیم جمعیت هم شروع کرد به رد شدن از وسط خیابان و به عبارتی از چراغ قرمز عابر پیاده رد میشدند. با این کارشون هم جون...
-
معذرت میخوام
سهشنبه 3 دی 1392 18:21
سلام از همه ی دوستان بخاطر پست قبلی معذرت میخوام. خیلی اعصابم داغون بود. میدونید همه فکر میکنن با این حرفاشون مثلا دارن با من همدردی میکنن اما من خیلی وقته این حرفا رو شنیدم و همدردی نیاز ندارم. کسی هم کاری نمیتونه بکنه فقط دوست دارم زمانش تمام بشه. بیشتر از این نمیتونم توضیح بدم اما همتون رو دوست دارم. کامنت های پست...
-
تسلیت
سهشنبه 3 دی 1392 02:11
سلام خواستم پست جدید رو بذارم اما ... متوجه شدم آفرین جون در غم از دست دادن برادرشون به سوگ نشسته. آفرین جون ما رو در غم خودت شریک بدون
-
به علت تعمیرات تعطیل است!!
یکشنبه 1 دی 1392 23:22
سلام امشب پستم نمیاد. یعنی میاد ها دو تا هم پست دارم اما یه مشکل داره یکیش باید درست ویرایش بشه که حسش نیست دومی هم که ویرایش شده هست توی دفتر هست و باز حسش نیست حالا میپرسید چرا حسش نیست؟ عرض میکنم خدمتون بنده امروز از اون صبح که بیدار شدم علی رقم اینکه چهارشنبه نبود ( من سادات هستم) و از دنده ی راست هم بیدار شدم اما...
-
یلدا مبارک
یکشنبه 1 دی 1392 01:09
یلدا ی همه مبارک دوستتون دارم اینم سفره ی شب یلدای ما
-
تفاوت نسل ما و نسل آنها
شنبه 30 آذر 1392 00:27
پسر یکی از عمه ها در شرف جدا شدن از همسرش هست. حالا کاری به جزییات ندارم در هر صورت عروس خانم جهاز رو جمع کرده و رفته و تقاضای مهریه و نفقه و طلاق و خلاصه هرچی بوده رو تقاضا داده. اما .... دو شب پیش مادر بزرگ جان اینجا بودند. ازشون در مورد داستان پسر عمه جویا شدیم. میگفتن : - دختره از اول معلوم بود دنباله چی هست. اینا...
-
ناخن های جدید من
پنجشنبه 28 آذر 1392 23:45
اینم عکس ناخن هام که خواسته بودید دستهای من قشنگ نیستن. اما خوب گفتید بذار گذاشتم
-
این من نیستم
پنجشنبه 28 آذر 1392 00:01
سلام این چند روز فقط کامنت های محبت آمیز شما رو میدیدم و نگرانی هاتون در مورد قرص های تجویزی. اون قرصی که در موردش نوشتم فقط همون یک شب اون اثر خواب رو روی من داشت. اما راستش من باید این دوره ی قرص ها رو تمام کنم. درسته که امروز هر دکتری میری یک مشت قرص بی خودی میده و غالبا به قول دوستان فقط سست و خواب آلود میکنه که...
-
مدیر ساختمان ما!
چهارشنبه 27 آذر 1392 00:30
حدود ۱۰ سالی میشه که توی این خونه هستیم. ساختمان ما غیر عادی ترین ساختمان موجود هست. معمولا مدیر ساختمان با رای ساکنین مشخص میشه برای مدت محدودی و البته جلسه های گاه به گاه مدیر ساختمان با ساکنین که معمولا ماهی یک بار برگذار میشه یا حداقل سالی ۴ بار!! روزی که ما اومدیم توی این ساختمان موقع اسباب کشی یک نفر بدون اجازه...
-
دیشب
سهشنبه 26 آذر 1392 14:47
سلام. من عادت دارم شب ها قبل از خواب پست جدید رو بعد از ساعت ۱۲ آماده و پست میکنم. همیشه هم قبل از خواب که همون حدود میشه به همه سر میزنم کامنت میذارم و خلاصه کمی وب گردی میکنم اما دیشب.... یکی از قرص هایی که دکتر به من داده خواب آور هست و من نمیدونستم. دیشب بعد از شام قرصم رو خوردم که حدود ساعت ۹ بود. حدود ۹:۳۰ دیدم...
-
خشم و عصبانیت من!
دوشنبه 25 آذر 1392 00:29
پرده ی اول :چند روز پیش همسایه ی پروی ما که خیلی هم فضول هست یک یادداشت نامربوط گذاشته بود روی شیشه ی ماشین منم خیلی عصبانی شدم و کلی خط و نشون کشیدم که جوابش رو بدم البته مامی جان - پدر جان و همسرجان نذاشتند اما من به معنای واقعی میلرزیدم از عصبانیت. پرده ی دوم : دیروز بخاطر حماقت ۳ تا راننده یک مسیر بند اومده بود و...
-
فقط یک طبق ادعا!
شنبه 23 آذر 1392 18:21
هر موقع دارم به سمت ایران پرواز میکنم معمولا پرواز ۱۲:۵۰ یا به عبارتی ۰۰:۵۰ هست. قبلش هم ۶ ساعت توی فرودگاه بودم و قبل از اون ۱۶ ساعت توی پرواز. تنها چیزی که توی این پرواز حدود ۲ ساعته به سمت تهران میخوام یک سکوت هست و عدم حضور مزاحم. این سری که داشتم میومدم پشت سر من یه اقایی نشسته بود که از لحظه ای که کمربندش رو بست...
-
یک معجون خوشمزه
شنبه 23 آذر 1392 00:11
سلام. پدر جان مدتی هست که مشکل فشار خون دارند. حتی دکتر ها علتش رو هم نمی فهمند. گاهی این موضوع شب ها باعث بی خوابیشون میشه. چند روز پیش پدر جان یه مقاله توی اینترنت خوندن در مورد یه نوشیدنی کاملا مقوی. از اون شب هر شب دارن این نوشیدنی رو مینوشند و فشارشون دیگه بالا نرفته. درست کردن این نوشیدنی خیلی ساده هست و خیلی هم...
-
یک پست مخصوص
جمعه 22 آذر 1392 12:09
سلام روز جمعه ی همتون بخیر بچه ها دوستم حال دخترش خیلی بده و الان بیمارستان بستری هست . ازتون میخوام برای سلامتیش دعا کنید.
-
یک شغل پر درآمد!
چهارشنبه 20 آذر 1392 17:08
سلام چند وقت پیش در مورد تجربه ی خودم توی تجریش در برخورد با زنی که ادعا میکرد بچه ی سرطانی داره و براش دارو میخواد نوشتم. که به طور کامل میتونید اینجا بخونید. امروز داشتم توی این سایت های خبری میگشتم که به مقاله ای در مورد « در آمد گدایان تهران» بر خوردم. قسمتی از این مقاله نوشته بود : او ( رضا جهانگیری فر، معاون...
-
دقیقا داری کی رو گول میزنی؟!!!
چهارشنبه 20 آذر 1392 00:37
سلام توی کالج ما خیلی ایرانی هست. اما خوب از اون جایی که بعضی از ایرانی ها اونجا خیلی جوگیر هستند خودشون رو قایم میکنن با هم انگلیسی حرف میزنن. و اغلب با اینکه فارسی خوب میفهمدند خودشون رو به کوچه ی علی چپ میزنن. برای آشنایی با انواع ایرانی های مقیم آمریکا اینجا رو بخونید. خلاصه این گروه ایرونی های کالج ما یه مافیا...
-
چند مطلب
سهشنبه 19 آذر 1392 01:44
سلام به همه ۱- دیشب خوابیدم. خواب که چه عرض کنم بی هوش شدم تا ۵ صبح که اومدن توی اتاق برای داروی مامی جان ۲- مرخص شد و آوردیمش خونه. ۳- توی بخش تابلو شدیم :)) و البته بهترین مریض. صبح دکتر میاد برای مرخص کردن مامان من بعد از پرستار حال مامی جان رو پرسیده بود پرستار هم گفته خوبه داره با تبلت اخبار میخونه . خلاصه تابلو...
-
Insomnia
یکشنبه 17 آذر 1392 21:47
چند شبی هست که بی خوابی دارم. تا ساعت ۳-۴ صبح بیدارم و از اون طرف روزش هم صبحش هر کدوم بنا به دلایلی مجبور شدم بیدار بشم شنبه که ساعت ۶ بیدار شدم بخاطر امتحانم. ظهر هم نخوابیدم دیشب هم ساعت ۳ خوابیدم و ۵ صبح بیدار شدم که مامی جان رو بیارم بیمارستان ظهر با حالت بدی رفتم خونه. ولی فقط تونستم ۱ ساعت بخوابم چون مرتب بهم...
-
مثلا شد سلام تعطیلات!!!
شنبه 16 آذر 1392 19:22
سلام. دیشب تا ساعت ۲ داشتم روی پروژه ام کار میکردم. قبلش هم ۲ ساعت و نیم داشتم امتحان میدادم. سر درد بدی گرفتم رفتم خوابیدم که ۵ صبح بیدار بشم و ادامه بدم. ساعت ۵ حالم خیلی بد بود اینقدر سرم سنگین بود که نمیتونستم بیدار بشم. گذاشتم ساعت ۶ بلند شدم برای ادامه ی پروژه ساعت ۸:۳۰ که تقریبا اخر های پروژه بود به بن بست بدی...
-
صندلی داغ!!
جمعه 15 آذر 1392 13:01
سلام. امروز یه متن نوشتم اما نصفه نیمه دخیره شد منم سر درد بدی دارم و نمیتونم دوباره بنویسم. اما به جای اون یه پست میذارم که توی پیچ بانوی خانه عزیز دیدم گفتم این بهتره برای یک روز جمعه. پی نوشت : ۱- نلسون ماندلا دیشب بعد از یک دوره ی طولانی بیماری درگذشت. مرد بزرگی بود از اونا که دیگه توی تاریخ تکرار نمیشن. روحش شاد...
-
قضاوت های نا به جا
چهارشنبه 13 آذر 1392 18:52
نمیدونم تعریف شما از حجاب و بی حجابی چیه اما من بی حجابم. چادر نمیذارم و روسری هم خیلی سفت و سخت نمیذارم. اما بی بند و بار نیستم. معتقدم که بی حجابی با بی بند و باری خیلی فرق میکنه. اما گاهی اوقات مردم جامعه ی ما دختر بی حجاب کسی که چادر نداره یا روسری سرش هست رو هزار تا انگ فاسد بودن بهش میزنن. اگر توی خیابون به منی...
-
A Thousand Words
دوشنبه 11 آذر 1392 20:22
این فیلم رو هفته ی پیش دیدم. داستان مردی به اسم جک هست که کارش بستن قرار داد برای انتشار کتاب هست. همیشه هم با زبون بازی و حرف زدن ( خیلی حرف میزنه) به اصطلاح مخ افراد رو برای بستن قرار داد کتاب میزنه. تا اینکه برای بستن قرار داد کتاب میره پیش یک استاد guru ( اگر ترجمه ی درست بکنم میشه معلم مذهبی که بیشتر برای هندی ها...
-
یادم باشد...
دوشنبه 11 آذر 1392 18:26
نمیدونستم شعرش ماله کیه اما قسمت اولش رو به صورت دکلمه ی آقای پرستویی فکر کنم توی یکی از نوار های مرحوم ناصر عبدالهی شنیدم اما شعر زیبایی است. یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد خطی ننویسم که آزار دهد کسی را یادم باشد که روز و روزگار خوش است و تنها دل ما دل نیست یادم باشد جواب کینه را با...
-
امروز من تصمیم گیرنده هستم پس بمیر
یکشنبه 10 آذر 1392 17:42
روز هفتم ماه ژون (June). هوا اونقدر گرمه که تنها لذت آرامش بخش نوشیدنی خنکی هست که از دستگاه با یک دلار به تو چشمک میزنه. فقط دو روز مونده تا امتحان ها تمام بشه و بگی سلام تابستون. استرس امتحان ها و گرما و این آفتاب سوزان ظهر چاره ای نمیذاره که به کتابخونه پناه ببری. جایی میخوای که خنک باشه بی صدا باشه و دنج که هم...
-
یعنی ای وای من
یکشنبه 10 آذر 1392 00:03
سلام یک ماه هست که وقت داشتم برای ارسال پذیرش دانشگاه. امروز روز آخر هست. یعنی درواقع ساعات آخر ۳ روز پیش تازه تصمیم گرفتم امروز یادم افتاد که ای وای نفرستادم. اگر نفرستم میره برای سال دیگه و یک سال عقب می افتم. الان من موندم و کمتر از ۱۲ ساعت وقت و چندین فرم پذیرش که هیچی ازشون حالیم نیست. خواهری داره از اون سر دنیا...
-
حسادت... تنفر ....یا ...هرچی شما بگی!
شنبه 9 آذر 1392 00:37
تازه با اقای همسر آشنا شده بودم. اون موقع فقط در حد آشنایی و همکاری بود . چون من در شرایطی نبودم که بخوام مردی رو وارد زندگیم کنم. و البته همیشه از ورود مردی به زندگیم فرار میکردم چون به سرعت من رو خسته میکردند به خاطر سطحی بودن و پوچ گراییشون. اما آقای همسر فرق میکرد من رو مجذوب خودش کرده بود اما با این حال روابط از...
-
باز هم آلودگی هوا و من!!
جمعه 8 آذر 1392 00:18
سلام. دیشب که به خیر گذشت ظاهرا عمه جان به مامی جان من فرموده بودند که پدر جان از این مساله مطلع نشوند که ما موضوع رو بین خودمون حل کنیم. با این حال من از موضوع خودم کوتاه نیومدم و نمیام چون حق دارم. شوهر جان وقتی شنید که من چه کردم اول بهم گفت نباید خودم رو قاطی میکردم اما بعدش هم گفت این قدر خوشحال شده که نگو. خیلی...
-
داستان امروز ( رمز قبلی)
چهارشنبه 6 آذر 1392 19:13
-
جواب دختر قوی عزیز
چهارشنبه 6 آذر 1392 00:57
دختر قوی نوشت : علارغم نفریتی که خیلی ها از موندن در ایران دارند،وقتی موقت برمیگردند خیلی ابراز احساسات میکنند و مثلا میگند دوست دارند ایران باشند(اما نمیدونم پس چرا برنمیگردند!!!)و میرند اینجا میگردند و.. اما تو چرا اینجوری نیستی؟همش دوست داری برگردی؟مگر خانواده ت اینجا زندگی نمیکننند؟{اومدی ایران اما میگی همش تو...